تکیه گاه...

آسمان فرصت خوبی است...

خدایا شکرت...

چه بخواهم؟؟؟

قیام امام حسین برای بی آبرو كردن بنی امیه بود...

 

شبهه وهابی : اما اینكه شیعیان میگویند: قیام امام حسین برای بی آبرو كردن بنی امیه بود!
چنانكه گفته شد قیام سیدنا حسین علیه السلام به منظور قیام علیه حكومت یزید و بدعت سلطنت موروثی بود و بی شك برداشت مضحك شیعیان باطل و از حق بدور است كه برای اینكه این مساله و بطلان برداشت شیعه آشكار شود این مثال را مطرح می كنیم پس دقت كنید:
فرض كنید ادارۀ برق آمده و یك منطقه را سیم كشی كرده ولی به جای اینكه از سیمهای خوب و سالم استفاده كند از سیمهای پوسیده و بعضاً نیم لخت استفاده كرده، آدم عاقل علیه این كار و خیانت این اداره جبهه گرفته و شكایت می كند تا كارش را تصحیح كند.ولی شیعیان ما را دعوت می كنند كه خیر!! بیایید همه با هم این سیمهای نیم لخت را با دست بگیریم تا همه بمیریم كه بتوانیم با این كار آبروی ادارۀ برق را ببریم!!! یعنی انتحار كنیم تا ادارۀ برق را بی آبرو كنیم!

جواب : ما که با این مثال قوی وهابی به کما رفتیم !!!

در جواب وهابی : همان تعبير امام سجاد (عليه السلام) براي اينها كفايت مي‌كند:خدا را شكر كه دشمنان ما را از احمق‌ها قرار داد.

و باز حال یکی نیست به آنها بگوید که پس شما وهابی های تکفیری چرا فتوا به عملیات انتحاری میدهید ؟ چرا به دروغ به آن بدبخت که شستشوی مغزی داده اید میگوید که با کشتن عده ای بیگناه به بهشت میروید و نهار را با پیامبر میخورید ! اصلا چرا به او قاشق میدهید ! مگر در بهشت که آن فلک زده فکر میکند با پیامبر نهار بخورد قاشق نیست !!!

اما اینکه میگوید که امام حسین خودش را به کشتن داد تا بنی امیه را رسوا کند .

البته او خودش را به کشتن نداد . میتوانید در پست زیر جواب را ببینید :

http://shiaanswering.blogfa.com/post-113.aspx

و در کل بله یکی از دلایل حضرت همین هم بود ( رسوا کردن بنی امیه ) و کارش را نیز به نحو احسنت انجام داد . حال ما دلایلمان را نیز می آوریم :

1 : عمر بن سعد بعد از واقعه عاشورا مى‏گفت: هيچ مسافرى، همانند بدى [و روسياهى‏اى ]كه من با آن به خانواده‏ام باز گشتم، به خانواده‏اش باز نمى‏گردد! از تبهكار فاجر، ابن زياد، فرمان بردم و از حاكم عادل نافرمانى كردم و خويشاوندىِ شرافتمندانه را بريدم. (أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۴۱۴)

2 : مرجانه  به پسرش عبيد اللَّه بن زياد گفت: اى پليد! پسر پيامبر خدا را كشتى ؟! هرگز روى بهشت را نخواهى ديد .  ( الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۵۰۰ الرقم ۴۶۱. تهذيب التهذيب : ج ۱ ص ۵۹۴)

3 : همواره مى‏ديدند كه شَبَث بن رِبعى( یکی از فرماندهان لشکر عمر سعد در عاشورا ) خداوند به مردم اين شهر خير نمى‏دهد و آنان را شايسته پيشرفت نمى‏سازد. در شگفت نيستيد كه ما در كنار على بن ابى طالب عليه السلام و بعد از او، در كنار پسرش با خاندان ابو سفيان به مدّت پنج سال جنگيديم ؛ ولى بعد بر پسرش كه بهترين فرد روى زمين بود - تاختيم و با او به همراه خاندان معاويه و پسر سميّه بدكاره جنگيديم ؟ گمراهى بر روى گمراهى !  (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۳۶. الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۶۶)

4 : در محرّم سال ۶۱ [هجرى‏] وارد كوفه شدم، زمانى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با زنان از كربلا باز مى‏گشت و با آنان. سپاهيانى بودند كه آنها را در محاصره داشتند. مردم براى تماشاى آنها بيرون آمدند و وقتى آنان را با شترانى بى‏جهاز آوردند، زنان كوفه شروع به گريه و زارى كردند . ( الأمالى. مفيد : ص ۳۲۱ ح ۸؛ بلاغات النساء: ص ۳۹) و مقدمات قیام توابین فراهم شد .

5 : زنى از بنى هاشم كه در كاخ يزيد بود. شروع به مرثيه‏سرايى براى حسين عليه السلام كرد و فرياد مى‏زد: اى حسين ! اى محبوب ! اى آقا ! اى آقاى خاندانش ! اى پسر محمّد ! اى بهار بيوگان و يتيمان ! اى كشته به دست اولاد حرام‏زاده !
هر كه اين را شنيد. گريست.( الملهوف : ص ۲۱۳. بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۱۳۲)

6 : هنگامى كه سرِ حسين بن على عليه السلام را براى عبيد اللَّه بن زياد آوردند و او با چوب‏دستى‏اش. با سر ايشان بازى مى‏كرد و مى‏گفت: «چه دندان خوبى داشته!».
به او گفتم: به خدا سوگند، تو را بدنام مى‏كنم. پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را ديدم كه جاى [ضربه ]چوبت بر دهان حسين را مى‏بوسيد. (المعجم الكبير : ج ۳ ص ۱۲۵ ح ۲۸۷۸. مسند أبى يعلى : ج ۴ ص ۱۰۸ ح ۳۹۶۸)

7 : بشر بن غالب را ديدم كه به خاطر پشيمانى از كمك نكردن به حسين عليه السلام. بر روى قبر وى. غلت مى‏زد. (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۵۰۱ ش ۴۶۲)

8 : به نقل از ابراهيم - : اگر از قاتلان حسين بن على عليه السلام بودم و آمرزيده مى‏شدم و وارد بهشت مى‏شدم، شرم مى‏كردم كه از كنار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله عبور كنم و ايشان به صورت من بنگرد. (المعجم الكبير : ج ۳ ص ۱۱۲ ش ۲۸۲۹. تهذيب الكمال : ج ۲۵ ص ۱۵۴)

9 : وقتى عبيد اللَّه بن زياد. حسين بن على عليه السلام و برادرانش را كشت، سرِ آنها را براى يزيد بن معاويه فرستاد. يزيد. نخست. از كشته شدن آنها شادمان گرديد و عبيد اللَّه در نزد او جايگاهى والا پيدا كرد ؛ ولى زمانى طولانى نگذشت كه از كشته شدن حسين عليه السلام پشيمان شد و مى‏گفت: «اتّفاقى برايم نمى‏افتاد. اگر براى پاسداشت شأن پيامبر و مراعات حقّ او و خويشاوندى‏اش، رنج حسين را تحمّل مى‏كردم و او را با خودم به خانه‏ام مى‏بردم و در آنچه مى‏خواست، حاكمش مى‏كردم. هرچند كه مايه عيب و ضعف حكومتم مى‏شد!
خدا. ابن مرجانه را لعنت كند! او بود كه حسين را بيرون آورد و مجبورش كرد. حسين خواست كه راهش را باز كنند تا برگردد ؛ امّا او چنين نكرد. حسين خواست تا زمانى كه خداوند عزّوجلّ عمر او را به پايان مى‏رساند. دستانش را در دستان من بگذارد و يا به سرحدّى از سرحدّات اسلامى برود ؛ ولى او چنين نكرد و جلوى حسين را گرفت و او را كشت و مرا با كشتن حسين، در ميان مسلمانان. منفور كرد و در دلشان. دشمنى با من را كاشت و نيكان و بَدان، به خاطر فاجعه‏آميز بودن كشتن حسين، با من دشمن شدند. مرا با ابن مرجانه. چه كار؟! لعنت و خشم خدا بر او باد!». ( تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۰۶، تاريخ دمشق: ج ۱۰ ص ۹۴)

10 : وقتى كاروان كوفه با سرِ حسين عليه السلام به سمت شام آمد، وارد مسجد دمشق شد. مروان بن حكم به آنان گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟!
گفتند: هجده مرد از آنها (بنى‏هاشم). به مَصاف ما آمدند و - به خدا سوگند - ما همه آنها را كشتيم، و اين هم سرها و اسيران.
مروان از جا جست و رفت. برادر او. يحيى بن حكم. پيش آنان آمد و گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟! و آنان همان سخن را تكرار كردند.
او گفت: از محضر محمّد. در روز قيامت، محروم شديد. هرگز با شما در كارى همكار نمى‏شوم ! سپس برخاست و رفت. ( تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۶۵. تاريخ دمشق : ج ۶۲ ص ۸۴)

11 : اُمّ كلثوم دختر عبد اللَّه بن عامر بن كُرَيز. در آن روز. نزد يزيد بن معاويه، بر حسين عليه السلام گريست.
يزيد گفت: حقّ اوست كه براى بزرگ و آقاى قريش، شيون و ناله كند . (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۸۹. سير أعلام النبلاء : ج ۳ ص ۳۰۴)

12 : يزيد به دنبال عبيد اللَّه بن زياد فرستاد و دستور داد كه به مدينه برود و عبد اللَّه بن زبير را در مكّه به محاصره در آورَد.
عبيد اللَّه گفت:به‏خدا سوگند،دو كار [ناپسند] را براى يزيدِ فاسق،انجام نمى‏دهم: كشتن پسر پيامبر خدا و ويران كردن كعبه. و آن گاه پيكى براى او فرستاد و عذرخواهى كرد. (الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۹۴)

13 : معاوية بن يزيد بن معاويه - كه مادرش، اُمّ هاشم دختر ابو هاشم بن عُتبة بن ربيعه است - چهل روز - و برخى گفته‏اند : چهار ماه - حكمرانى كرد. وى عقيده خوبى داشت. براى مردم. سخنرانى كرد و چنين گفت: «پس از ستايش و ثناى خداوند، اى مردم! ما گرفتار شما شديم و شما گرفتار ما شديد. از ناخشنودىِ شما نسبت به ما و طعنتان. بى‏خبر نيستيم. بدانيد كه جدّم معاوية بن ابى سفيان، بر سرِ حكومت. با كسى به ستيز برخاست كه به خاطر خويشاوندى‏اش با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله. براى حكومت، شايسته‏تر بود و در مسلمانى. شايستگىِ بيشترى داشت و پيش‏گام مسلمانان و نخستين مؤمن بود. او پسر عموى فرستاده پروردگار جهانيان و پدر يادگاران خاتم پيامبران بود. او كارى با شما كرد كه مى‏دانيد و شما هم كارى با او كرديد كه منكرش نيستيد. تا اين كه مرگش فرا رسيد و در گرو عملش قرار گرفت.
سپس پدرم (يزيد) زمام امور را به دست گرفت، در حالى كه شايسته خلافت نبود. سوار بر مركب هوسش شد و اشتباه خود را نيكو به حساب آورد و اميدش را زياد كرد و آرزو. او را تباه ساخت و اَجَلش كوتاه شد. پس [كم كم‏] توانش اندك شد و زمانش به پايان رسيد و در گورش قرار گرفت و گرفتار گناه و اسير جرمش شد».
آن گاه معاويه (پسر يزيد) گريست و گفت: «بزرگ‏ترين درد ما. اين است كه مى‏دانيم جايگاه او. بد و بازداشتگاهش. زشت است. او عترت پيامبر خدا را كشت و حرمت حرم را ريخت و كعبه را سوزاند. من. عهده‏دار حكومت شما نيستم و زير بار نتايج كارتان هم نمى‏روم. خودتانيد و حكومت. به خدا سوگند، اگر دنيا غنيمت است، ما از آن. بهره برده‏ايم و اگر شر است، همين مقدار كه خاندان ابو سفيان به آن رسيده‏اند، بسشان است! (تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۲۵۴ .  این سخنان چقدر شبیه سخنان محمدابن ابوبکر در مورد پدرش است )

14 : نخستين شيون‏كننده‏اى كه صدايش در مدينه بلند شد، امّ سلمه، همسر پيامبر خدا بود. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، شيشه‏اى پُر از خاك به وى سپرده بود… و به او فرموده بود كه: «جبرئيل به من خبر داده كه امّت من، حسين را مى‏كُشند».
امّ سلمه گفت : پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين خاك را به من داد و فرمود: «وقتى اين خاك، خون تازه شد، بدان كه حسين. كشته شده است».
اين. پيش امّ سلمه بود. هنگامى كه زمانش فرا رسيد، امّ سلمه، هر ساعت به آن شيشه نظر مى‏انداخت و وقتى ديد كه آن خاك، خون شده است. فريادش به «وا حسينا ! اى پسر پيامبر خدا!» بلند شد. زنان، از هر سو شيون سر دادند. تا اين كه در مدينه چنان ولوِله‏اى شد كه تا آن زمان. شنيده نشده بود. ( تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۲۴۵)

همچنین آمده که هيچ زن هاشمى از ما شانه نزد و خضاب نكرد، تا زمانى كه مختار سرِ قاتلان حسين عليه السلام را برايمان فرستاد. (رجال الكشّى : ج ۱ ص ۳۴۱ ح ۲۰۲. رجال ابن داوود : ص ۲۷۷)

15 : دیوانگی ای که به یزید بعد از عاشورا غالب شده بود باعث شد دستور  داد به مدینه حمله کند و هفتصد نفر صحابه را شهید کرد و به ناموس اهل مدینه تعرض شد و هزاران فرزند نامشروع به دنیا امد . و در سال بعد کعبه را به اتش کشید . و بعد به بدترین شکل مُرد . و چون قضيه كربلا و قيام امام حسين (عليه السلام)، آن‌چنان در ميان جامعه پيچيده كه شيعه و سني و يهودي و مسيحي، همه متأثر هستند و آن عشق و محبت به أهل بيت (عليهم السلام)، در قلب همه مي‌جوشد. و بني عباس با شعار يا لثارات الحسين و دفاع از أهل بيت ( عليه أهل بيت )هم قيام كردند و بنی امیه را به تاریخ فرستاد .

خوب حال با این تفاسیر بنی امیه رسوا و نابود شد یا نه ؟