موضوع: "پاسخ به شبهات"

سن حضرت زهرا هنگام ازدواج....

من همیشه می‌شنیدم که حضرت فاطمه سلام‌ الله علیها در سن 18 سالگی وفات یافتند. امروز در حدیثی خواندم که حضرت فاطمه پانزده سال و نیمش بود که ازدواج نمود چون حضرت محمد (ص) نمی‌خواست که او قبل از آنکه مناسب باشد، ازدواج کند. با در نظر گرفتن اینکه او هنگام وفات 4 یا 5 فرزند داشته سن وفات او 18 سالگی با سن ازدواج او 15 سالگی مطابقت ندارد. بعضی کتب تعداد فرزندان حضرت را 5 تا 7 تن ذکر نموده‌اند که با احتساب این تعداد فرزند او می‌بایست حین ازدواج 8 تا 10 سال سن داشته آیا شما نمی‌توانید این سردرگمی را حل نمائید. حضرت فاطمه در چه سنی ازدواج نمود و در چه سنی وفات یافت و فرزندان آن حضرت هنگام وفات او در چه سنینی بوده‌اند؟ نیز شنیده‌ام که بین مذاهب اختلافاتی در مورد تاریخ تولد حضرت فاطمه وجود دارد. لطفاً بفرمائید دلیل این اختلاف چیست؟

 
پاسخ:

 
همان طور که خودتان فرمود‌ه‌اید در مورد مدت عمر حضرت فاطمه (س) دو قول عمده وجود دارد که برگشتش به سالروز تولد آن حضرت (س) می‌باشد، عده‌ای آن را 5 سال قبل از بعثت می‌دانند (علماء أهل سنت) و عده ای نیز آن را 5 سال بعد از بعثت (علماء شیعه) و برای هر دو قول ادله و قرائنی وجود دارد و چون قول دوم، سخن اهل بیت (ع) می‌باشد و آنها نیز فرزندان حضرت فاطمه (س) هستند از باب “اهل البیت أدری بما فی البیت” این قول را شیعه انتخاب کرده است. اما علت اختلاف نظر: در آن دوره‌ها ضبط وقایع و نوشتن آن معمول نبود، راویان آنچه می‌شنیدند بخاطر می‌سپردند، مردم آنچه سالخوردگان قوم می‌گفتند می‌پذیرفتند. و گاهی رویدادهای مهم ویا حادثه‌هایی که تازگی داشت مبداء تاریخی می‌شد و آن را زاد روز یا سال مرگ شخصیتهای بزرگ بحساب می‌گرفتند… معلوم است که مردم معاصر با این حادثه و نیز تا سالیانی چند پس از آن این تاریخ را بخاطر داشته و حساب خود را بر پایة آن می‌نهاده‌اند اما پس از گذشت مدتی دراز، خود آن حادثه نیز در شمار مجهولات قرار می‌گیرد.

 
و نیز بعید نیست از طرف همانهایی که این شخصیتها را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند و نقل فضائلشان را قدغن و سبشان را ترویج می‌کردند، مورد تحریف قرار گرفته باشد و این افراد باعث تغییر و اختلاف در سال تولد و مرگشان باشند.

 
ضمناً بحث در اینگونه موارد جز از نظر روشن شدن تاریخ، فایده‌ای ندارد. دختر پیغمبر (ص) پنج سال پس از بعثت، یا پیش از بعثت متولد شده باشد، نه ساله شوهر کرده باشد یا هجده ساله، هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد یا بیست و هشت ساله، او دختر پیغمبر اسلام و نمونة کامل زن تربیت شده و برخوردار از اخلاق عالی اسلامی است. آنچه هر زن و مرد مسلمان باید از زندگانی دختر پیغمبر (ص) بیاموزد، پارسائی او، پرهیزگاری او، بردباری، فضیلت، ایمان بخدا، و ترس از پروردگار و دیگر خصلتهای عالی انسانی است که در خود داشت.

قیام امام حسین برای بی آبرو كردن بنی امیه بود...

 

شبهه وهابی : اما اینكه شیعیان میگویند: قیام امام حسین برای بی آبرو كردن بنی امیه بود!
چنانكه گفته شد قیام سیدنا حسین علیه السلام به منظور قیام علیه حكومت یزید و بدعت سلطنت موروثی بود و بی شك برداشت مضحك شیعیان باطل و از حق بدور است كه برای اینكه این مساله و بطلان برداشت شیعه آشكار شود این مثال را مطرح می كنیم پس دقت كنید:
فرض كنید ادارۀ برق آمده و یك منطقه را سیم كشی كرده ولی به جای اینكه از سیمهای خوب و سالم استفاده كند از سیمهای پوسیده و بعضاً نیم لخت استفاده كرده، آدم عاقل علیه این كار و خیانت این اداره جبهه گرفته و شكایت می كند تا كارش را تصحیح كند.ولی شیعیان ما را دعوت می كنند كه خیر!! بیایید همه با هم این سیمهای نیم لخت را با دست بگیریم تا همه بمیریم كه بتوانیم با این كار آبروی ادارۀ برق را ببریم!!! یعنی انتحار كنیم تا ادارۀ برق را بی آبرو كنیم!

جواب : ما که با این مثال قوی وهابی به کما رفتیم !!!

در جواب وهابی : همان تعبير امام سجاد (عليه السلام) براي اينها كفايت مي‌كند:خدا را شكر كه دشمنان ما را از احمق‌ها قرار داد.

و باز حال یکی نیست به آنها بگوید که پس شما وهابی های تکفیری چرا فتوا به عملیات انتحاری میدهید ؟ چرا به دروغ به آن بدبخت که شستشوی مغزی داده اید میگوید که با کشتن عده ای بیگناه به بهشت میروید و نهار را با پیامبر میخورید ! اصلا چرا به او قاشق میدهید ! مگر در بهشت که آن فلک زده فکر میکند با پیامبر نهار بخورد قاشق نیست !!!

اما اینکه میگوید که امام حسین خودش را به کشتن داد تا بنی امیه را رسوا کند .

البته او خودش را به کشتن نداد . میتوانید در پست زیر جواب را ببینید :

http://shiaanswering.blogfa.com/post-113.aspx

و در کل بله یکی از دلایل حضرت همین هم بود ( رسوا کردن بنی امیه ) و کارش را نیز به نحو احسنت انجام داد . حال ما دلایلمان را نیز می آوریم :

1 : عمر بن سعد بعد از واقعه عاشورا مى‏گفت: هيچ مسافرى، همانند بدى [و روسياهى‏اى ]كه من با آن به خانواده‏ام باز گشتم، به خانواده‏اش باز نمى‏گردد! از تبهكار فاجر، ابن زياد، فرمان بردم و از حاكم عادل نافرمانى كردم و خويشاوندىِ شرافتمندانه را بريدم. (أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۴۱۴)

2 : مرجانه  به پسرش عبيد اللَّه بن زياد گفت: اى پليد! پسر پيامبر خدا را كشتى ؟! هرگز روى بهشت را نخواهى ديد .  ( الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۵۰۰ الرقم ۴۶۱. تهذيب التهذيب : ج ۱ ص ۵۹۴)

3 : همواره مى‏ديدند كه شَبَث بن رِبعى( یکی از فرماندهان لشکر عمر سعد در عاشورا ) خداوند به مردم اين شهر خير نمى‏دهد و آنان را شايسته پيشرفت نمى‏سازد. در شگفت نيستيد كه ما در كنار على بن ابى طالب عليه السلام و بعد از او، در كنار پسرش با خاندان ابو سفيان به مدّت پنج سال جنگيديم ؛ ولى بعد بر پسرش كه بهترين فرد روى زمين بود - تاختيم و با او به همراه خاندان معاويه و پسر سميّه بدكاره جنگيديم ؟ گمراهى بر روى گمراهى !  (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۳۶. الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۶۶)

4 : در محرّم سال ۶۱ [هجرى‏] وارد كوفه شدم، زمانى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با زنان از كربلا باز مى‏گشت و با آنان. سپاهيانى بودند كه آنها را در محاصره داشتند. مردم براى تماشاى آنها بيرون آمدند و وقتى آنان را با شترانى بى‏جهاز آوردند، زنان كوفه شروع به گريه و زارى كردند . ( الأمالى. مفيد : ص ۳۲۱ ح ۸؛ بلاغات النساء: ص ۳۹) و مقدمات قیام توابین فراهم شد .

5 : زنى از بنى هاشم كه در كاخ يزيد بود. شروع به مرثيه‏سرايى براى حسين عليه السلام كرد و فرياد مى‏زد: اى حسين ! اى محبوب ! اى آقا ! اى آقاى خاندانش ! اى پسر محمّد ! اى بهار بيوگان و يتيمان ! اى كشته به دست اولاد حرام‏زاده !
هر كه اين را شنيد. گريست.( الملهوف : ص ۲۱۳. بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۱۳۲)

6 : هنگامى كه سرِ حسين بن على عليه السلام را براى عبيد اللَّه بن زياد آوردند و او با چوب‏دستى‏اش. با سر ايشان بازى مى‏كرد و مى‏گفت: «چه دندان خوبى داشته!».
به او گفتم: به خدا سوگند، تو را بدنام مى‏كنم. پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را ديدم كه جاى [ضربه ]چوبت بر دهان حسين را مى‏بوسيد. (المعجم الكبير : ج ۳ ص ۱۲۵ ح ۲۸۷۸. مسند أبى يعلى : ج ۴ ص ۱۰۸ ح ۳۹۶۸)

7 : بشر بن غالب را ديدم كه به خاطر پشيمانى از كمك نكردن به حسين عليه السلام. بر روى قبر وى. غلت مى‏زد. (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۵۰۱ ش ۴۶۲)

8 : به نقل از ابراهيم - : اگر از قاتلان حسين بن على عليه السلام بودم و آمرزيده مى‏شدم و وارد بهشت مى‏شدم، شرم مى‏كردم كه از كنار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله عبور كنم و ايشان به صورت من بنگرد. (المعجم الكبير : ج ۳ ص ۱۱۲ ش ۲۸۲۹. تهذيب الكمال : ج ۲۵ ص ۱۵۴)

9 : وقتى عبيد اللَّه بن زياد. حسين بن على عليه السلام و برادرانش را كشت، سرِ آنها را براى يزيد بن معاويه فرستاد. يزيد. نخست. از كشته شدن آنها شادمان گرديد و عبيد اللَّه در نزد او جايگاهى والا پيدا كرد ؛ ولى زمانى طولانى نگذشت كه از كشته شدن حسين عليه السلام پشيمان شد و مى‏گفت: «اتّفاقى برايم نمى‏افتاد. اگر براى پاسداشت شأن پيامبر و مراعات حقّ او و خويشاوندى‏اش، رنج حسين را تحمّل مى‏كردم و او را با خودم به خانه‏ام مى‏بردم و در آنچه مى‏خواست، حاكمش مى‏كردم. هرچند كه مايه عيب و ضعف حكومتم مى‏شد!
خدا. ابن مرجانه را لعنت كند! او بود كه حسين را بيرون آورد و مجبورش كرد. حسين خواست كه راهش را باز كنند تا برگردد ؛ امّا او چنين نكرد. حسين خواست تا زمانى كه خداوند عزّوجلّ عمر او را به پايان مى‏رساند. دستانش را در دستان من بگذارد و يا به سرحدّى از سرحدّات اسلامى برود ؛ ولى او چنين نكرد و جلوى حسين را گرفت و او را كشت و مرا با كشتن حسين، در ميان مسلمانان. منفور كرد و در دلشان. دشمنى با من را كاشت و نيكان و بَدان، به خاطر فاجعه‏آميز بودن كشتن حسين، با من دشمن شدند. مرا با ابن مرجانه. چه كار؟! لعنت و خشم خدا بر او باد!». ( تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۰۶، تاريخ دمشق: ج ۱۰ ص ۹۴)

10 : وقتى كاروان كوفه با سرِ حسين عليه السلام به سمت شام آمد، وارد مسجد دمشق شد. مروان بن حكم به آنان گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟!
گفتند: هجده مرد از آنها (بنى‏هاشم). به مَصاف ما آمدند و - به خدا سوگند - ما همه آنها را كشتيم، و اين هم سرها و اسيران.
مروان از جا جست و رفت. برادر او. يحيى بن حكم. پيش آنان آمد و گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟! و آنان همان سخن را تكرار كردند.
او گفت: از محضر محمّد. در روز قيامت، محروم شديد. هرگز با شما در كارى همكار نمى‏شوم ! سپس برخاست و رفت. ( تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۶۵. تاريخ دمشق : ج ۶۲ ص ۸۴)

11 : اُمّ كلثوم دختر عبد اللَّه بن عامر بن كُرَيز. در آن روز. نزد يزيد بن معاويه، بر حسين عليه السلام گريست.
يزيد گفت: حقّ اوست كه براى بزرگ و آقاى قريش، شيون و ناله كند . (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۸۹. سير أعلام النبلاء : ج ۳ ص ۳۰۴)

12 : يزيد به دنبال عبيد اللَّه بن زياد فرستاد و دستور داد كه به مدينه برود و عبد اللَّه بن زبير را در مكّه به محاصره در آورَد.
عبيد اللَّه گفت:به‏خدا سوگند،دو كار [ناپسند] را براى يزيدِ فاسق،انجام نمى‏دهم: كشتن پسر پيامبر خدا و ويران كردن كعبه. و آن گاه پيكى براى او فرستاد و عذرخواهى كرد. (الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۹۴)

13 : معاوية بن يزيد بن معاويه - كه مادرش، اُمّ هاشم دختر ابو هاشم بن عُتبة بن ربيعه است - چهل روز - و برخى گفته‏اند : چهار ماه - حكمرانى كرد. وى عقيده خوبى داشت. براى مردم. سخنرانى كرد و چنين گفت: «پس از ستايش و ثناى خداوند، اى مردم! ما گرفتار شما شديم و شما گرفتار ما شديد. از ناخشنودىِ شما نسبت به ما و طعنتان. بى‏خبر نيستيم. بدانيد كه جدّم معاوية بن ابى سفيان، بر سرِ حكومت. با كسى به ستيز برخاست كه به خاطر خويشاوندى‏اش با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله. براى حكومت، شايسته‏تر بود و در مسلمانى. شايستگىِ بيشترى داشت و پيش‏گام مسلمانان و نخستين مؤمن بود. او پسر عموى فرستاده پروردگار جهانيان و پدر يادگاران خاتم پيامبران بود. او كارى با شما كرد كه مى‏دانيد و شما هم كارى با او كرديد كه منكرش نيستيد. تا اين كه مرگش فرا رسيد و در گرو عملش قرار گرفت.
سپس پدرم (يزيد) زمام امور را به دست گرفت، در حالى كه شايسته خلافت نبود. سوار بر مركب هوسش شد و اشتباه خود را نيكو به حساب آورد و اميدش را زياد كرد و آرزو. او را تباه ساخت و اَجَلش كوتاه شد. پس [كم كم‏] توانش اندك شد و زمانش به پايان رسيد و در گورش قرار گرفت و گرفتار گناه و اسير جرمش شد».
آن گاه معاويه (پسر يزيد) گريست و گفت: «بزرگ‏ترين درد ما. اين است كه مى‏دانيم جايگاه او. بد و بازداشتگاهش. زشت است. او عترت پيامبر خدا را كشت و حرمت حرم را ريخت و كعبه را سوزاند. من. عهده‏دار حكومت شما نيستم و زير بار نتايج كارتان هم نمى‏روم. خودتانيد و حكومت. به خدا سوگند، اگر دنيا غنيمت است، ما از آن. بهره برده‏ايم و اگر شر است، همين مقدار كه خاندان ابو سفيان به آن رسيده‏اند، بسشان است! (تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۲۵۴ .  این سخنان چقدر شبیه سخنان محمدابن ابوبکر در مورد پدرش است )

14 : نخستين شيون‏كننده‏اى كه صدايش در مدينه بلند شد، امّ سلمه، همسر پيامبر خدا بود. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، شيشه‏اى پُر از خاك به وى سپرده بود… و به او فرموده بود كه: «جبرئيل به من خبر داده كه امّت من، حسين را مى‏كُشند».
امّ سلمه گفت : پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين خاك را به من داد و فرمود: «وقتى اين خاك، خون تازه شد، بدان كه حسين. كشته شده است».
اين. پيش امّ سلمه بود. هنگامى كه زمانش فرا رسيد، امّ سلمه، هر ساعت به آن شيشه نظر مى‏انداخت و وقتى ديد كه آن خاك، خون شده است. فريادش به «وا حسينا ! اى پسر پيامبر خدا!» بلند شد. زنان، از هر سو شيون سر دادند. تا اين كه در مدينه چنان ولوِله‏اى شد كه تا آن زمان. شنيده نشده بود. ( تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۲۴۵)

همچنین آمده که هيچ زن هاشمى از ما شانه نزد و خضاب نكرد، تا زمانى كه مختار سرِ قاتلان حسين عليه السلام را برايمان فرستاد. (رجال الكشّى : ج ۱ ص ۳۴۱ ح ۲۰۲. رجال ابن داوود : ص ۲۷۷)

15 : دیوانگی ای که به یزید بعد از عاشورا غالب شده بود باعث شد دستور  داد به مدینه حمله کند و هفتصد نفر صحابه را شهید کرد و به ناموس اهل مدینه تعرض شد و هزاران فرزند نامشروع به دنیا امد . و در سال بعد کعبه را به اتش کشید . و بعد به بدترین شکل مُرد . و چون قضيه كربلا و قيام امام حسين (عليه السلام)، آن‌چنان در ميان جامعه پيچيده كه شيعه و سني و يهودي و مسيحي، همه متأثر هستند و آن عشق و محبت به أهل بيت (عليهم السلام)، در قلب همه مي‌جوشد. و بني عباس با شعار يا لثارات الحسين و دفاع از أهل بيت ( عليه أهل بيت )هم قيام كردند و بنی امیه را به تاریخ فرستاد .

خوب حال با این تفاسیر بنی امیه رسوا و نابود شد یا نه ؟

 

اگر خدای منّان روزی رسان است؛ چرا بعضی‌ها از گرسنگی می‌میرند؟!

پرسش:
اگر خدای منّان روزی رسان است؛ چرا بعضی‌ها از گرسنگی می‌میرند؟!

پاسخ اجمالی
منظور از این‌که خدا روزی رسان است؛ یعنی تمام نعمت‌ها و روزی‌ها از سوی او سرچشمه می‌گیرد، و او برای تمام انسان‌ها و موجودات رزق و روزی معین می‌کند.
اما این بدان معنا نیست که روزی مادی انسان چون از قبل مشخص و معین شده؛ لذا اعمال وی نقشی در آن ندارد؛ چیزی آن‌را کم و زیاد نمی‌کند؛ یا افراد با گرسنگی مورد آزمایش خدا قرار نمی‌گیرند، و یا آن‌که در طول تاریخ، هیچ فردی از گرسنگی نخواهد مرد! بهره‌مندی از رزق خدا شرایطی دارد که با وجود آن شرایط روزی مقدر شده به فعلیت می‌رسد. کسانی ‌که سعی و تلاشی در به دست آوردن روزی نمی‌کنند، قطعاً شرط تحقق آن‌را اجرایی نکرده‌اند. یا کسانی که در برابر شکر نعمت‌هایی که خداوند به آنها داده کفران نعمت می‌کنند، خود درهای گشایش روزی را به روی خود می‌بندند. از طرفی ممکن است مصلحت خدا در تنگ‌گرفتن روزی برخی افراد و جوامع باشد. گنه‌کاران به دلیل مجازات و نیکوکاران جهت آزمایش!

پاسخ تفصیلی
خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «هیچ جنبنده‌‏‌‌اى در زمین نیست، مگر آن‌‌که رزقش به عهده خدا است».[1] اما در عین حال مشاهده می‌شود که در طول تاریخ بسیاری از مردم، همین‌طور دیگر موجودات بر اثر گرسنگی از دنیا رفته‌اند؛ لذا با توجه به مقدر بودن روزی و رزاقیت خداوند، این مسئله چگونه توجیه پذیر است؟!
در ارتباط با این موضوع باید گفت؛ منظور از این‌که خدا روزی رسان است؛ یعنی تمام نعمت‌ها و روزی‌ها از سوی او سرچشمه می‌گیرد و او برای تمام انسان‌‌ها و موجودات دیگر رزق و روزی مقدر کرده است.
اما این بدان معنا نیست که چون روزی مادی انسان از قبل مشخص و معین شده، اعمال انسان نقشی در آن ندارد و آن‌را کم و زیاد نمی‌کند و یا هیچ فردی از گرسنگی نخواهد مرد. بهره‌‌مندی از رزق خدا شرایطی دارد که با وجود آن شرایط روزی به فعلیت می‌رسد. کسانی ‌که سعی و تلاشی در به دست آوردن روزی نمی‌کنند، قطعاً شرط تحقق آن‌را اجرایی نکرده‌اند. یا کسانی که در برابر شکر نعمت‌هایی که خداوند به آنها داده کفران نعمت می‌کنند، اینان خود درهای گشایش روزی را به روی خود می‌بندند.
قرآن کریم در این زمینه داستانی را از امت‌های گذشته نقل می‌کند:
«وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللهِ فَأَذاقَهَا اللهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُون»؛‏[2] خداوند (براى آنان که کفران نعمت می‌کنند،) مثالى زده است. منطقه آبادى که امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزیش از هر جا می‌رسید، امّا به نعمت‌هاى خدا ناسپاسى کردند و خداوند به سبب اعمالى که انجام می‌دادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشاند.
خداوند در این آیه داستان شهرى را یادآور می‌شود که از هر نوع امکانات رفاهى برخوردار بود؛ امنیّت و آرامش داشت؛ روزى آن از هر سو به فراوانى می‌رسید، ولى نعمت‌‏هایى را که خداوند داده بود، ناسپاسى کرد. نتیجه این شد که خداوند تلخى گرسنگى و ترس را به آنان چشانید، آن‌چنان که گویا گرسنگى و تلخى مانند یک تن پوش آنها را احاطه کرده است. فراوانى روزى به گرسنگى، و امنیت و آرامش به ترس تبدیل شد و این نتیجه عملکرد خود مردم بود.
نقل شده است منظور از «قریه»، در این آیه مکه است که خداوند هفت سال مردم آن‌را گرفتار گرسنگى و بدبختى کرد، تا آن‌جا که ظرف‌هاى پوستین و پشم‌هاى آغشته به خون و حشرات بدن حیوانات را می‌خوردند. این جریان اتفاق افتاد که پیامبر(ص) نسبت به آنها نفرین کرد و از خداوند خواست که مردم کافر و ناسپاس را مانند مردم زمان حضرت یوسف(ع)، هفت سال دچار قحطى و بدبختى کند.
برخى نیز می‌گویند؛ مقصود قریه‌‏‌اى است که پیش از پیامبر اسلام، خداوند پیامبرى به سوى آنها فرستاد، آنها کافر شدند، او را کشتند و خداوند آنها را گرفتار عذاب کرد.[3]
امام باقر(ع) فرمود: همانا انسان گناه می‌کند، پس روزى از او دفع می‌شود: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَیُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْقُ».[4]
امام صادق(ع) در همین مورد فرمود؛ حتی نیت گناه از سوی فرد مؤمن می‌تواند وی را از رزق خداوند محروم ساز: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَنْوِی الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ رِزْقَهُ».[5]
در همین رابطه در تفاسیر قرآن ذیل آیات 17- 19 سوره قلم داستانی به این مضمون نقل شده است:
پیرمرد مؤمن و بزرگواری در یمن در دهکده «صروان» باغی داشت، او به قدر نیاز از محصول آن برداشت می‌کرد، و بقیه را به مستحقان و نیازمندان می‌داد. هنگامى که چشم از دنیا فرو بست، فرزندانش گفتند ما خود به محصول این باغ سزاوارتریم؛ چرا که عیال و فرزندان ما بسیارند، و ما نمی‌توانیم مانند پدرمان عمل کنیم! به این ترتیب تصمیم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از آن بهره می‌گرفتند محروم سازند. سوگند یاد کردند که میوه‌‏‌هاى باغ را صبح زود، دور از چشم مستمندان بچینند و براى مستمندان چیزى نگذارند. این نیت آنان باعث شد تا در حالی‌که آنها خواب بودند آتشى آن باغ را احاطه نمود و تمام محصول را سوزاند.[6]
گاهی نیز تنگی روزی برای آزمایش و امتحان است:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ»؛[7] قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مال‌ها، جان‌ها و میوه‌‏ها، آزمایش می‌کنیم و بشارت ده به استقامت ‏کنندگان.
«وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ»؛[8] و امّا هنگامى که براى امتحان، روزیش را بر او تنگ می‌گیرد، می‌گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است.
بنابر این، ما هم معتقدیم روزى هر کس مقدر و ثابت شده، ولى در عین حال مشروط به تلاش و کوشش است. هر گاه این شرط حاصل نشود مشروط نیز از میان خواهد رفت. این درست مانند آن است که می‌گوییم هر کس اجلى دارد و مقدار معینى از عمر، مسلماً مفهوم این سخن آن نیست که اگر انسان حتى دست به انتحار و خودکشى بزند، یا از مواد زیان‌بخش تغذیه کند تا اجل معینى زنده می‌ماند! مفهومش این است که این بدن استعداد بقا تا یک مدت قابل ملاحظه دارد، اما مشروط بر این‌که اصول بهداشت را رعایت کند و از موارد خطر بپرهیزد، و آنچه سبب مرگ زودرس می‌شود از خود دور کند.[9]
گاهى خشک‌سالى و قحطى شدیدى پیش می‌آید و موجود زنده هر چه تلاش می‌کند غذایى را به دست نمی‌آورد و می‌میرد، در چنین حالتى معلوم می‌شود که روزى او در طبیعت تمام شده و باید بمیرد. حتى اگر غذا آماده باشد و سهم روزى حیوان تمام شده باشد، نمی‌تواند از آن روزى استفاده کند و می‌میرد.[10]
گفتنی است؛ همان‌گونه که با گناه و کفران نعمت روزی کم یا قطع می‌شود، با دعا و اعمال نیک می‌توان آن‌را افزایش داد.
لازم به یادآوری است، آیات و روایات مربوط به معین بودن روزى در حقیقت هشدار به مردم حریص و دنیاپرست که براى تأمین زندگى به هر دری می‌زنند، و هر ظلم و جنایتى را مرتکب می‌شوند، به گمان این‌که تنها با این راه و روش می‌توانند به روزی دست یابند. قرآن و احادیث به این‌گونه افراد تذکر می‌دهد که بیهوده دست و پا نکنند، و از راه‌های نامشروع براى تهیه روزى تلاش ننمایند، همین اندازه که آنها در طریق مشروع گام بگذارند و تلاش و کوشش کنند مطمئن باشند خداوند از این راه همه نیازمندی‌هاى آنها را تأمین می‌کند.[11]

[1]. هود، 6.
[2]. نحل، 112.
[3]. ر. ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی‏، محمد جواد، ج ‏6، ص 600، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[4]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ‏3، ص 672، قم، دار الحدیث، چاپ اول، ‏1429ق.
[5]. برقی، ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق، مصحح، محدث، جلال الدین، ج ‏1، ص 116،‏ قم، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1371ق.
[6]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ‏10، ص 505.
[7]. بقره، 155.
[8]. فجر، 16.
[9]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏9، ص 22، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[10]. جعفری، یعقوب، کوثر، ج ‏5، ص 176، بی‌جا، بی‌تا.
[11]. تفسیر نمونه، ج ‏9، ص 22.

 

مگر فقها اشتباه نمی کنند؟؟

پرسش :اگر وظيفه ي امام حفظ شريعت از تحريف و نقصان است، الان امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف -چگونه دين را از تحريف حفظ مي كند مگر فقها اشتباه نمي كنند؟

در كتاب هاي كلامي، حافظ شريعت بودن امام، به دو گونه تقرير شده است:
بيان اول: مراد حفظ شريعت و احكام وارده در قرآن و سنّت است تا براي انسان هاي بعد از عصر شريعت تا روز قيامت باقي بماند. ظاهر از اصطلاح حفظ، همين معنا مي باشد.
بيان دوم: مراد از حفظ شريعت، تبيين و تفسير است. پيش فرض اين تقرير و تبيين اين است كه، تمامي احكام شريعت، براي مسلمانان بيان نشده است. بلكه مقدار لازم در زمان حيات نبي، توسط خود حضرت به تدريج بيان شده، امّا باقي مانده ي آن احكام پس از عصر نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ توسط امام براي مردم تبيين خواهد شد.[1]
با اين مقدمه به پاسخ از سؤال مي پردازيم: سؤال از دو بخش تشكيل شده است كه در بخش اول چگونگي صيانت امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ مورد پرسش واقع شده و در بخش دوم حفظ دين با وجود اختلاف انظار فقيهان، چگونه صورت مي گيرد؟
وظايفي كه بر عهده ي نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ قرار داشته، بايد توسط امام پي گيري شود كه بخشي از آن وظايف از اين قرار مي باشد:
1. تفسير كتاب الله و تشريع مقاصد و اهداف و كشف اسرار و رموز آن.
2. بيان احكام.
3. پاسخ به سؤالات و شبهات.
4. حفظ دين از تحريف و …
در ميان وظايف محوّله به امام، صيانت دين از دستبرد و تحريف هم قرار دارد، نقطه ي محوري بحث اين است كه اين صيانت در زمان غيبت آخرين حجت الهي چگونه صورت مي گيرد؟ (بخش اول سؤال) پاسخ اجمالي به هر دو بخش سؤال اين است كه اين وظيفه ي مهم، به دو صورت انجام مي گيرد:
1. ولايت باطني از پس پرده ي غيبت (ولايت تكويني)
2. اعمال ولايت و صيانت از دين توسط نائبان كه اين نوّاب دو دسته مي باشند. الف ـ نواب خاصه؛ ب ـ نواب عام.
توضيح مطلب: ولايت حضرت حجّت ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ در زمان غيبت، همانند نفع رساني خورشيدي است كه در پشت ابر قرار دارد. اين حقيقت هم در روايات متعددي بيان شده است. جابر بن عبدالله انصاري از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از بهره مندي شيعيان از قائم در زمان غيبت سؤال كرد كه حضرت فرمود: آري سوگند به خداوندي كه مرا به پيامبري برانگيخت، مردمان از او بهره مند مي شوند و از نور ولايتش كسب نور مي كنند، آن چنان كه مردم از خورشيد استفاده مي كنند، اگر چه در پشت ابرها نهان باشد.[2]

گرچه ما از جزئيات إعمال ولايت اطلاع نداريم امّا به طور يقين، اين ولايت صورت مي گيرد و آخرين حجّت الهي وظايف شان كه از جمله ي آن صيانت از دين است را به انجام مي رسانند. حضور ظاهري و فيزيكي در انجام اين امر ضروري نيست، چنانكه مولا علي ـ عليه السّلام ـ در كلامي به كميل مي فرمايند: … اللهم بَلي؛ لا تخلو الارضُ من قائم لله بِحُجَّةٍ، امّا ظاهراً مشهوراً، و امّا خائفاً مغموراً، لئلا تَبْطِلُ حُحَجَ الله و بينّاتُهُ … آري خداوند؛ زمين هيچ گاه از حجّت الهي خالي نيست كه براي خدا با برهان روشن قيام كند يا آشكار و شناخته شده و يا ترسان و پنهان تا حجّت خدا باطل نشود.[3]
نتيجه ي سخن تا اينجا اين كه، سنّت الهي بر بقاء دين استوار شده و اين سنّت توسط آخرين حجّتش در زمان غيبت، با ولايت باطني اي كه داراست انجام مي شود. بخش ديگر حفظ و حراست از دين، با تعيين نواب خاص انجام شده است. در زمانه ي غيبت صغري كه از سال 260 الي 329 هـ حدود 70 سال ادامه يافت، حضرت به واسطه ي نائبانش با مردم ارتباط برقرار مي كرد و تمام مسائل و مشكلات اعم از ديني و غير ديني به حضرت عرضه مي شد و پاسخ آن به مردم ابلاغ مي شد. امّا بعد از اين غيبت كه به غيبت كبري منتهي شد، اين ارتباط و اتصال توسط نائبان عام امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ كه همان علماء و فقهاي عدول هستند صورت مي گيرد. چنانچه خود آن وجود مبارك در نامه اي چنين فرمودند: … و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجّتي عليكم و انا حجة الله عليهم …[4]
امّا در حوادث و پيشامد ها به راويان احاديث ما مراجعه كنيد، همانا آنها حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا بر ايشان مي باشم.
شيخ طبرسي حديثي را به اسناد از امام هادي ـ عليه السّلام ـ در رابطه با نقش فقهاء و علماء چنين بيان مي كند كه حضرت فرمود: پس از غيبت قائم ما، گروهي از علماء مردم را به اعتقاد به امامت او (قائم) فرا مي خوانند و با استفاده از حجّت هاي ربّاني، از دين دفاع مي كنند تا مؤمنان ضعيف النفس را با وساوس شيطاني و پيروان ابليس را از فريبكاري هاي نواصب (ضد علويان) مصون دارند. اگر اين علماء نباشند همه از دين خدا منحرف خواهند شد. همچنان كه ناخدا، سكان كشتي را در دست دارد، علماء قلوب شيعيان را با صلابت در اختيار گرفته و از انحراف آنان جلوگيري مي كنند. آن علماء در پيشگاه خداوند متعال مرتبه اي ممتاز دارند.[5]
البته اين نائبان عام، داراي شرايطي هستند كه در كلام خود مولا صاحب الامر آن شرايط چنين بيان شده است: … فامّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً علي هواه، مطيعاً لامر مولاه، فللعوام أن يقلدوه و ذلك لا يكون الا بعض فقهاء الشيعة لاكّلهم …[6]؛ در اين سخن نوراني، حضرت شرايطي را براي فقهاي مورد اعتماد خويش بيان فرمودند:
1. خويشتن دار (نفس خود را حفظ كند)
2. حافظ دين.
3. مخالف هواي نفس.
4. مطيع اوامر الهي.
نائباني كه داراي چنين شرايطي باشند در سنگر پاسباني از شريعت و دين الهي، هيچ گاه كوتاهي نخواهند كرد.
خلاصه ي سخن آنكه در زمان غيبت حراست از دين يا توسط خود حضرت از طريق ولايت باطني و حضور معنوي صورت مي گيرد و يا توسط نائبان او اين مسئوليت مهم و خطير به انجام مي رسد. بنابراين اگر چه در طول زمان از آغاز رسالت حضرت خاتم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و پس از او تا روز قيامت، بدعت ها، تحريف ها، برچسب ها و خيانت ها به دين و عليه آن صورت مي گيرد، امّا وعده ي الهي كه بر بقاء حق و دين حق استوار گرديده است توسط انبياء و در زمان ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ توسط آن انوار مقدس و در زمان غيبت هم توسط خود حضرت و نائبان شايسته ي او دين حق تبليغ و ابلاغ و تفسير مي شود و تا جايي كه مشيت الهي بر آن قرار بگيرد كه آخرين حجّت او از حجاب غيبت بدر آيد و زنگار و بدعت ها را از دين بزدايد، و اسلام راستين را در سرتاسر جهان بگستراند. پس مهم حفظ و بقاء اصل دين و شريعت است كه در جاي خود تا به حال محفوظ مانده، اگر چه گرد و غبار بدعت و تحريف هم بر آن نشسته است.
چه بسا در ذهن سؤال كننده ي محترم اين شبهه باقي مانده باشد كه با وجود اختلافي كه فقهاء در آراء و انظارشان دارند، چگونه مسئوليت صيانت و حراست دين از تحريف انجام مي پذيرد؟ پاسخ اين است كه اولاً فقهاء در كليات مسائل ديني و اصل دين و شريعت، با هم اختلافي ندارند، به عنوان نمونه در واجب بودن نماز، روزه و … و حرام بودن دروغ، دزدي و … هيچ اختلاف نظري بين فقهاء وجود ندارد و ديگر آنكه استنباط احكام دين از آيات و روايات از چهار منبع كتاب، سنّت، عقل و اجماع بهره گرفته مي شود كه بر اساس موازين و اصولي كه دركتب اصول فقه تدوين شده اين استنباط صورت مي گيرد و اسنتباط احكام در خارج از اين منابع و موازين و معيارهاي اصولي مردود و غير حجّت است و نكته ي قابل توجّه هم اينكه در تعريف اجماع نزد شيعه، آن اجماعي حجّت است كه معصوم در آن حضور داشته باشد.
بنابراين فقهاء با آن چارچوبه اي كه براي صحت روايات و استنباط احكام تعيين كردند، روايات صحيح را از مجعول بازشناسي مي كنند و با طرد روايات مجعول حكم الهي را استنباط مي كنند كه اين شيوه هم نوعي حراست و حفاظت از دين و شريعت از تحريف و نقصان مي باشد كه فقط در شيعه اين مهم با اين دقت انجام مي شود كه اصطلاحاً اجتهاد ناميده مي شود. پس اختلافات جزئي فقهاء لطمه اي به اصل دين وارد نخواهد كرد و از طرفي هم شرايطي كه امام براي نائبان عام خود بيان فرمودند، ويژگي هاي يك نگهبان شايسته براي دين مشخص شده و اينها هستند كه با تلاش خود بنيان دين را در طول ازمنه به ياري خود حضرت ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ محفوظ مي دارند.
براي مطالعه ي بيشتر در راستاي اين سؤال كتب زير معرفي مي شود:
1. امامت و رهبري، استاد مرتضي مطهري.
2. امامت، آيت الله دستغيب.
3. امامت، ج 1، سيد محمد حسين حسيني تهراني.
و كتب ديگر كه در باب امامت و همچنين در باب امام زمان ـ عليه السّلام ـ نوشته شده كمك كننده است.
اين نكته را هم به سؤال كننده ي محترم متذكّر شوم كه در كتب مزبور اصل اين سؤال مطرح نشده بلكه مباحثي در حول امامت و جايگاه و شأن امام و … بيان شده كه در حل اصل مطلب كمك مي كند.
حديث اخلاقي:
از مولا علي ـ عليه السّلام ـ نقل شده است كه:
إصْبِرْ علي مَضَضِ مَرارَةِ الحَقِّ و ايّاكَ أن تَنْخَدِعَ لِحَلاوَةِ الباطِلِ:
بر درد تلخي حق صبر كن، و مبادا كه شيريني باطل تو را فريب دهد.
غرر الحكم، ترجمه ي محمّد علي انصاري، ح 2474، انتشارات امام عصر، چاپ دوم، زمستان 1382.

[1] . الشيخ سديد الدين الحمصي الرازي، المنقذ من التقليد، ج 2، ص 136، مؤسسة نشر اسلامي، طبع اول، 1414، ص 136.
[2] . مجلسي، بحار الانوار، ج 52، باب 20، ص 93، مؤسسة الوفاء، بيروت، طبع دوم.
[3] . نهج البلاغه، ترجمه ي مرحوم دشتي، ح 147.
[4] . طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 282، نقل از معجم فقهي.
[5] . طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 502، انتشارات اسوه، 1413، چ اول.
[6] . طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 264، نقل از معجم فقهي و همچنين وسائل الشيعه، ج 27، از مجموعه 30 جلدي، ص 131، نقل از معجم فقهي.

 

 

آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟

پایان مهلت شیطان چه وقت است؟

در قرآن كریم آمده است وقتی شیطان به علّت سجده نکردن بر انسان از پیشگاه الهی رانده شد به خداوند عرض کرد: پروردگارا! تا روزى که انسان ها برانگیخته مى شوند به مهلت بده. خداوند فرمود: «فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِینَ * إِلىَ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم؛ تو از مهلت یافتگانى، تا زمانى معین و معلوم » (سوره ص، آیات 79-81) امّا “در اینکه منظور از «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم»، چه روزى است، مفسران احتمالات متعددى داده اند:
بعضى گفته اند منظور پایان این جهان و بر چیده شدن دوران تکلیف است، چرا که بعد از آن، طبق ظاهر آیات قرآن، همه جهانیان از بین میروند و تنها ذات پاک خداوند باقى مى ماند، بنابر این تنها به مقدارى از درخواست ابلیس موافقت شد.
بعضى دیگر احتمال داده اند که منظور از وقت معلوم زمان معینى است که تنها خدا مى داند، و جز او هیچکس از آن آگاه نیست، چرا که اگر آنوقت را آشکار مى ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشى بیشتر شده بود.
بعضى نیز احتمال داده اند منظور روز قیامت است چرا که او مى خواست تا آن روز زنده بماند تا از حیات جاویدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گردید، به خصوص اینکه تعبیر به یوم الوقت المعلوم در آیه 50 سوره واقعه درباره روز قیامت نیز آمده است. ولى این احتمال بسیار بعید است ، چرا که اگر چنین مى بود باید خداوند به طور کامل با درخواست او موافقت کرده باشد، در حالى که ظاهر آیات فوق این است که بطور کامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا یوم الوقت المعلوم موافقت شده است. و به هر حال تفسیر اول با روح و ظاهر آیه از همه موافقتر است، و در بعضى از روایات که از امام صادق علیه السلام نقل شده نیز به این معنى تصریح گردیده است.” (تفسیر نمونه، ج11، ص71)

مرگ شیطان، در زمان ظهور یا پس از نفخه اول صور

در روایتی نقل شده است که شخصی در مورد جمله «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» كه در آیه مذكور آمده، از امام صادق علیه السلام سوال كرد، حضرت فرمود: «وقتی كه قائم ما ظهور كند و به حجر كوفه بیاید، در این حجر شیطان به حضور آن حضرت می آید و زانو به زمین می زند و می گوید: «یا ویل من هذا الیوم؛ ای وای از این روز.» آنگاه امام قائم موی پیشانی شیطان را می گیرد و گردنش را می زند و او را به هلاكت می رساند.(اثبات الهداة، ج7، ص101)

این احتمال وجود دارد كشته شدن شیطان همان قطع نفوذ او است و مرگ حكومت و تزویز او. یعنی منظور از كشته شدن شیطان این است كه ریشه های فساد و عوامل انحراف و ظلم و جو در عصر درخشان حكومت امام مهدی علیه السلام نابود می گردد و به جای آن عقل و ایمان حكومت می كند.

اما آن حضرت در حدیث دیگرى مى فرمایند: «شیطان بین نفخه اول و دوم صور اسرافیل مى میرد.» (بحارالانوار، ج 60، ص 244)
در این میان برخی به اشتباه دچار خلط شده اند و گفته اند که “متن این دو روایت با یكدیگر معارض است، و جمع كردن آنها با یكدیگر ممكن نیست. زیرا هنگام ظهور حضرت ولى عصرعلیه السلام تا نفخه صور بسیار فاصله است، و طبق اعتقاد شیعه بین زمان ظهور و نفخه صور، رجعت نیز وجود  دارد؛ و چون دومین روایت بیشتر نقل شده است و در سند آن مؤیّداتى وجود دارد، موجب مى شود تا آن بر نخستین روایت ترجیح داده شود؛ پس كشته شدن شیطان توسط امام زمان علیه السلام دلیل محكمى ندارد.”
اما می توان گفت این دو روایت تعارض ندارند و سبب خلط به خاطر آن است كه برای مرگ ابلیس نتوانسته اند دو مرگ را قائل شوند. همانطور كه انسانها از دنیا رحلت می كنند -یعنی یك زمان مشخص برای مرگ دارند، و پس از آنكه در برزخ حاضر شدند تا زمان دمیده شدن صور و بر پایی قیامت در آنجا مستقر اند- پس از دمیده شدن صور همین افراد نیز خواهند مرد -البته باید توجه كرد كه مرگ، در دو نشئه مختلف است- حال می توان برای شیطان دو مرگ متصور شد در این صورت نه تنها روایات متعارض نیستند بلكه دو مطلب جداگانه را می خواهند اثبات نمایند.

اگر شیطان نباشد پس امتحان بندگان چه می شود

عده ای هم ادعا كرده اند که ” «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» پس از اتمام زندگی انسانها خواهد بود، چون انسان باید بین خوبی ها و بدی ها وسوسه ای داشته باشد تا انتخاب كند و دارای اجر و یا عذاب شود و اگر شیطان در عصر ظهور كشته شود با تكلیف انسانی در تعارض است.”
در پاسخ باید گفت در آن زمان، آزادی و اختیار از انسانها گرفته نمی شود؛ چنانکه مرحوم علامه طباطبایى مى فرماید: «ملازمه اى بین تکلیف انسان و وجود شیطان براى اغواگرى او وجود ندارد؛ پس چنین نیست که تا انسان مکلّف است در پى گمراه کردن او باشد؛ زیرا ممکن است خداوند، جامعه انسانى را صالح گرداند و فساد را ریشه کن کند، و مردم جز پروردگار کسى را نپرستند، در این صورت شیطان نمى تواند کسى را گمراه کند.»(المیزان، ج ۱٢، ص 128) به عبارت دیگر هر چند وجود شیطان سبب افزایش وسوسه خواهد بود اما تمام وسوسه با شیطان نیست بلكه نفس اماره هم اگر شیطان نباشد، انسان را به امور ناپسند وسوسه می كند پس این قول هم بسیار ضعیف هست و نمی توان بدان توجه كرد.

روایتی دیگر از مرگ شیطان

برخی می گویند که “كشته شدن و نابودی شیطان همانند كشته شدن و نابودی انسان نیست؛ شیطان مانند ما جسم ندارد تا كشته شود” در صورتی که باید توجه نمود علاوه بر اینکه طبق قولی شیطان چون از جن است، مثل آنها می توان برای او مرگ و كشته شدن نیز تصور كرد.

وقتی كه قائم ما ظهور كند و به حجر كوفه بیاید، در این حجر شیطان به حضور آن حضرت می آید و زانو به زمین می زند و می گوید: «یا ویل من هذا الیوم؛ ای وای از این روز.» آنگاه امام قائم موی پیشانی شیطان را می گیرد و گردنش را می زند و او را به هلاكت می رساند.

همچنین این احتمال وجود دارد كشته شدن شیطان همان قطع نفوذ او است و مرگ حكومت و تزویز او. یعنی منظور از كشته شدن شیطان این است كه ریشه های فساد و عوامل انحراف و ظلم و جو در عصر درخشان حكومت امام مهدی علیه السلام نابود می گردد و به جای آن عقل و ایمان حكومت می كند. چنانچه در در صحف ادریس پیامبر آمده است:

“تو ای شیطان تا زمانی كه مقدر كرده ام كه زمین را در آن زمان از كفر و شرك و گناه پاك سازم، مهلت داده خواهی شد؛ ولی در این زمان به جای تو بندگان خالص و پاك دل و با ایمان روی كار می آیند. آنها را خلیفه می كنم و حاكم زمین می كنم و دینشان را استوار سازد كه آنها تنها مرا می پرستند و هیچ چیز را شریك من قرار نمی دهند در آن روز است كه تو و همه لشكریانت از پیاده و سواره را نابود می نماییم.”
یعنی در آن زمان حنای شیطان و فرزندان او رنگی دیگر ندارد و در حكومت صالحان حكومت شیطان از بین رفتنی است.

منابع:
موسسه آموزشی پژوهشی مذاهب اسلامی.
مرکز پاسخگویی به سوالات دینی هدانا.
پایگاه اینترنتی پرسمان دانشجویی.

 

 

1 2