وصیت نامه سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی

«بسم الله الرحمن الرحیم »

انا لله و انا الیه راجعون

خدایا! خدایا ! تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

به خدا قسم من از شهدا و خانواده های شهدا خجالت می کشم تا وصیت نامه بنویسم.

حال سخنانم را برای خدا در چند جمله ان شاء الله خلاصه می کنم.

خدایا ! مرگ مرا و فرزندان  و همسرم را شهادت قرار بده.

خدایا ! همسر و فرزندانم را به تو می سپارم .

خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم و هرچه هست از آن توست.

پدر و مادر عزیزم ! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.

عباس بابایی

61/4/22– 21 ماه مبارک رمضان

آیا به عباس الهام میشد؟

سرهنگ خلبان حق شناس، نماینده نیروی هوایی در قرارگاه هویزه بودند. من به همراه سرهنگ بابایی که در آن زمان پست معاونت عملیات را به عهده داشتند. برای تحویل پست سرهنگ حق شناس به قرارگاه رفته بودیم. در برخوردهای گذشته، برخورد جناب حق شناس با عباس زیاد  دوستانه به نظر نمی رسید، ولی در آن روز ایشان خیلی گرم و صمیمانه با عباس برخورد کردند اورا در آغوش گرفت و بوسیدند. حق شناس گفت:

جناب بابایی ! من نمی دانم چرا اینقدر شما را دوست دارم

 عباس هم گفت:

-خدا را شکر . ما فکر می کردیم شما از ما ناراحت هستید ولی خدا شاهد است که من هم شما را دوست دارم.

جناب حق شناس پس از سفارشات لازم به همراه سرباز راننده خداحافظی کردندو قرارگاه را به مقصد تهران ترک گفتند.

عباس پس از رفتن سرهنگ حق شناس شروع کرد به خواندن قرآن. پانزده الی بیست دقیقه ای نگذشته بود که بی اختیار روی به من کرد و گفت:

-خداوند او را بیامرزد . خدا رحمتش کند.

گفتم : که را می گویی ؟

یکباره به خود آمد و گفت :

همین طوری گفتم

لحظه ای بعد باز زیر لب گفت :

خدا رحمتش کند.

سپس چهره اش در هم کشیده شد و غمگین و ناراحت به نظر می رسید.  علتش را از او پرسیدم؛ ولی چیزی نگفت.

ده دقیقه ای گذشت ناگهان خبر آوردند، سرهنگ حق شناس در جاده با تریلی تصادف کرده و به شهادت رسیده است. بی درنگ سوار ماشین شدیم و به محل حادثه رفتیم . هنگام برگشت ، عباس سرش را به شیشه ماشین چسبانده بود و به یاد شهید حق شناس قرآن می خواند و می گریست.

 
(ستوان حسن دوشن)

امام زمان نمی آید..

 

امام زمان نمی آید..

او را باید آورد..

یکبار حسین را تا کوفه کشاندیم عاقبت آن شد..

گودال،سر بر روی نی،اسارت؛

این بار ما باید تا نزد حسین برویم..

یک بار حسین فاطمه را دعوت کردند به کوفه و حسین فاطمه دعوت مردم را اجابت کرد،اما شهیدش کردند..

اینبار مهدی فاطمه با دعوت نمی آید

اینبار ما باید برویم بیاریمش..

شهید اروپایی ایران...

غروب پنجشنبه ای مرا دید که لباس پوشیده ام تا به کانون بروم..گفت : بسلامتی کجا؟

گفتم :دعای کمیل!

گفت: دعای کمیل چیه؟ منم می تونم بیام؟

گفتم :برا رفتن به مراسم دعا از کسی اجازه نمی گیرن.آمد.عربی را به واسطه پدری که مراکشی بود . عرب زبان ،بخوبی می دانست.تا اخر مجلس نشست.حال خوشی پیدا کرد.توسل آن شب او و اشک و حالش برای ما دیدنی بود!

هفته بعد ،ظهر پنجشنبه از راه رسید؛ با لباس مرتب و معطر.

گفتم خیره ان شاءالله،عزم سفر داری؟

گفت : نه اومدم بریم دعای کمیل..

من گیج و منگ نگاهش کردم و گفتم: الان؟! هنوز تا شب خیلی مونده.

گفت :می دونم اما دلم برای دعای کمیل تنگ شده.

 بی تاب بود.این را همه فهمیده بودیم..

بعد از شیعه شدنش پرسیدم: چه کسی تو را شیعه کرد؟ منتظر بودم اسم یکی از دوستانمان را بشنوم.لحظه ای سرش را پایین انداخت و گفت: دعای کمیل امام علی (ع)..

ژروم ایمانوئل کورسل،تنها شهید اروپایی دفاع مقدس متولد فرانسه است که پس از تشرف به دین مبین اسلام به «کمال کورسل» تغییر نام داد.

منبع :راه رشد-شماره 189

کلید واژه:دعا-کمیل-شیعه-شهید

جمعه ها تعطیل نیست..

جمعه ها همه چیز تعطیل است..!

الا دوست داشتن تو..!

من هر جمعه

برای دوست داشتنت

زندگی را از نو شروع میکنم..

وسط جاذبه ی این همه رنگ.

نوکرت تا به ابد رنگ شماست..

بی خیال همه مردم شهر..

دلم آقا به خدا تنگ شماست..

تعجیل در فرج چهارده صلوات..