حسادت یا حماقت...

روزی پادشاهی هنگام عبور از سرزمینی با دو دوست جوان ملاقات کرد. این دو دوست بینوا که تا آن زمان با گدایی امرار معاش می کردند،همچون دو روی یک سکه جدانشدنی به نظر می رسیدند.

پادشاه که آن روز سرحال بود،خواست به آنها عنایتی کند.پس به هرکدام پیشنهاد کرد آرزویی کنند.

ابتدا خطاب به دوست کوچک تر گفت: به من بگو چه می خواهی قول می دهم خواسته ات را برآورده کنم.

اما باید بدانی من در قبال هر لطفی که به تو بکنم،دو برابر آن را به دوستت خواهم کرد!

دوست کوچک تر پس از کمی فکر با لبخندی به او پاسخ داد:«یک چشم مرا از حدقه بیرون بیاور..!»

حسادت اولین درس شیطان به انسان احمق است!

سعی کنیم هر چه را برای خ ود می خواهیم اول برای دیگران دعا نماییم.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.