موضوع: "اشعار مذهبی"

یا صاحب الزمان(عج)

صبح بی‌تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی‌‌تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی‌تو می‌گویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جغد بر ویرانه می‌خواند به انکار تو اما
خاک این ویرانه‌ها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد
عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر می‌کشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می‌گشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

 

 

اشعار مقام معظم رهبری

دلـم قـرار نـمـی گـیـرد از فـغـان ، بـی تـو

سپندوار ز کف داده ام عنان ، بی تو

ازآن زمان که فروزان شدم زپرتو عشق

چو ذره ام به تکاپوی جاودان ، بی تو

گـزاره غـم دل را مـگـر کـنـم چـو امـیـن

جدا ز خلق به محراب جمکران ، بی تو

 

غزل مقام معظم رهبری درباره امام زمان (عج)

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود

خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود

جواب ناله ی ما را نمی دهد “دلبر”
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود

مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی من دوا نشود

ز روزگار غریبم گشته است معلوم
شفای ما به قیامت بجز رضا نشود…

 

 

اقا شرمنده ایم...

هر چند که ما را نوشتند از گداها

اصلاً نمی آید گدا بودن به ماها

ما روسیاهان ارزش خاصی نداریم

ماها کجا و نوکری دلرباها؟!

ما هر چه قدر اصرار کردیم او نیامد

اصلاً چه شد «آقا بیا آقا بیا» ها؟!

ماها که هیچ … این خوب ها در انتظارند

کی می رسد روز وصال آشناها؟!

از دوریش بدجور حال ما خراب است

رونق گرفته باز هم دارالشفاها

من که بدم پس دیدنش روزی من نیست

ای خوش به حال خوب ها … حاجت رواها

باشد درست … آقای ما خیلی کریم است

امّا دگر تا کی گنه؟ تا کی خطاها؟

طبق احادیث رسیده … ناظر ماست

بد نیست پیشش ذرّه ای شرم و حیاها

از بس که بر اعمال بد اصرار داریم

رنگی ندارد پیش او دیگر حناها!

یک راه حل باقی است آن هم نام زهراست

نامی که باشد از تبار کیمیاها

 

سروده مقام معظم رهبری

دلم قرار نمي گيرد از فغان بي تو

سپند وار زكف داده ام عنان بي تو

ز تلخ كامي دوران نشد دلم فارغ

زجام عشق لبي تر نكرد جان بي تو

چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلي

پر است سينه ام ز اندوه گران بي تو

نسيم صبح نمي آورد ترانه ي شوق

سر بهار ندارند بلبلان بي تو

لب از حكايت شبهاي تار مي بندم

اگرامان دهدم چشم خونفشان بي تو

چون شمع كشته ندارم شراره اي به زبان

نمي زند سخنم آتشي به جان بي تو

ز بي دلي و خموشي چون نقش تصويرم

نمي گشايدم از بي خودي زبان بي تو

عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم

چو يادم آيد از آن شكرين دهان بي تو

گزارش غم دل را مگر كنم چو امين

جدا از خلق به محراب جمكران بي تو

 

1 2 3