موضوع: "زندگینامه بزرگان"

زندگینامه آیت الله مدرس

فقيه مجاهد و عالم پرهيزگار آيه الله سيدحسن مدرس يكى از چهره هاى درخشان تاريخ تشيع بشمار مى رود كه زندگى و اخلاق و رفتار و نيز جهت گيرى هاى سياسى و اجتماعى وىبراى مشتاقان حق و حقيقت نمونه خوبى است . او موقعيت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمود و در جهت نشر حقايق اسلامى و دفاع از معارف تشيع مردانه استوار ماند.

همان گونه بود كه مى گفت و همانطور گفت كه مى بود. سرانجام به موجب آنكه با عزمى راسخ چون كوهى استوار در مقابل ستمگران عصر به مقابله برخاست و سلطه گرى استعمارگران را افشا نمود جنايتكاران وى را به ربذه خواف تبعيد نمودند و در كنج عزلت و غريبى اين عالم عامل و فقيه مجاهد را به شهادت رسانيدند.

اين نوشتار اشاره اى كوتاه به زندگى ابرمردى است كه بيرق مبارزه را تنها در تنگنا به دوش كشيد و شجاعت تحسين برانگيزش چشم بدانديشان و زمامداران خودسر را خيره ساخت و بيگانگان را به تحير واداشت . اگر ما به ذكر نامش می پردازیم و خاطره اش را ارج مى نهيم بدان علت است كه وى پارسايى پايدار و بزرگوارى ثابت قدم بود كه لحظه اى با استبداد و استعمار سازش نكرد و در تمامى مدت عمرش ساده زيستى ، تواضع ، قناعت و به دور بودن از هرگونه رفاه طلبى را شيوه زندگى خويش ساخت و از طريق عبادت و دعا و راز و نياز با خدا، كمالات معنوى را كسب كرد.

ولادت و تحصيلات

شهيد سيدحسن مدرس بر حسب اسناد تاريخى و نسب نامه اى كه حضرت آيه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تنظيم نموده از سادات طباطبايى زواره است كه نسبش پس از سى و يك پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد. يكى از طوايفى كه مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طايفه ميرعابدين است اين گروه از سادات در دهكده ييلاقى ((سرابه )) اقامت داشتند. سيد اسماعيل طباطبائى (پدر شهيد مدرس ) كه از اين طايفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبليغات دينى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنكه ارتباط طايفه ميرعابدين را با بستگان زواره اى قطع نكند تصميم گرفت از طريق ازدواج پيوند خويشاوندى را تجديد و تقويت كرده ، سنت حسنه صله ارحام را احيا كند. بدين علت نامبرده دختر سيدكاظم سالار را كه خديجه نام داشت و از سادات طباطبايى زواره بود به عقد ازدواج خويش درآورد. ثمره اين پيوند با ميمنت فرزندى بود كه به سال 1278 ق . چون چشمه اى پاك در كوير زواره جوشيد. پدر وى را حسن ناميد. همان كسى كه مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هايى نوشيدند. پدرش غالبا در ((سرابه )) به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خويش بسر مى بردند تا آنكه حادثه اى (1) موجب شد كه پدر فرزندش را كه شش بهار را گذرانده بود در سال 1293 به قمشه نزد جدش ميرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد اين شهر را به عنوان محل سكونت خويش برگزيند. اين در حالى بود كه ميرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه مهاجرت كرده و در اين شهر به فعاليتهاى علمى و تبليغى مشغول بود.(2) سيدعبدالباقى بيشترين نقش را در تعليم سيدحسن ايفا نمود و او را در مسير علم و تقوا هدايت كرد و به هنگام مرگ در ضمن وصيت نامه اى سيدحسن را بر ادامه تحصيل علوم دينى تشويق و سفارش نمود زمانى كه سيدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود.(3) وى در سال 1298ق . به منظور ادامه تحصيل علوم دينى رهسپار اصفهان گرديد و به مدت 13 سال در حوزه علميه اين شهر محضر بيش از سى استاد را درك كرد.(4) ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبيات عرب و منطق و بيان را نزد اساتيدى چون ميرزا عبدالعلى هرندى آموخت . در محضر آخوند ملامحمد كاشى كتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانين و فصول را در علم اصول تحصيل نمود. يكى از اساتيدى كه دانش حكمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حكيم نامدار ميرزا جهانگيرخان قشقايى است .(5) مدرس در طول اين مدت در حضور آيات عظام سيدمحمد باقر درچه اى و شيخ مرتضى ريزى و ديگر اساتيد در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسيد و در اصول آنچنان مهارتى يافت كه توانست تقريرات مرحوم ريزى را كه حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهيد مدرس چكيده زندگينامه تحصيلى خود را در حوزه علميه اصفهان در مقدمه شرح رسائل كه به زبان عربى نگاشته ، آورده است . وى پس از اتمام تحصيلات در اصفهان در شعبان 1311 ق . وارد نجف اشرف شد و پس از زيارت بارگاه مقدس نخستين فروغ امامت و تشرف به حضور آيه الله ميرزاى شيرازى در مدرسه منسوب به صدر سكونت اختيار نمود و باعارف نامدار حاج آقا شيخ حسينعلى اصفهانى هم حجره گرديد. مدرس در اين شهر از جلسه درس آيات عظام سيدمحمد فشاركى و شريعت اصفهانى بهره برد و با سيد ابوالحسن اصفهانى ، سيدمحمد صادق طباطبائى و شيخ عبدالكريم حائرى ، سيد هبه الدين شهرستانى و سيدمصطفى كاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آيه الله حاج سيد ابوالحسن و آيه الله حاج سيدعلى كازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف روزهاى پنجشنبه و جمعه هر هفته به كار مى پرداخت و درآمد آن را در پنج روز ديگر صرف زندگى خود مى نمود. پس از هفت سال اقامت در نجف و تاءييد مقام اجتهاد او از سوى علماى اين شهر به سال 1318ق . (در چهل سالگى ) از راه ناصريه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختيارى راهى اصفهان گرديد.

دوران تدريس

مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت كوتاه در قمشه خصوصا روستاى اسفه و ديدار با فاميل و بستگان ، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترك و در اين شهر اقامت نمود. وى صبحها در مدرسه جده كوچك (مدرسه شهيد مدرس ) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه مى گفت و در روزهاى پنجشنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حكمت نهج البلاغه آشنا مى نمود. تسلط وى به هنگام تدريس در حدى بود كه از اين زمان به ((مدرس )) مشهور گشت . وى همراه با تدريس با حربه منطق و استدلال با عوامل ظلم و اجحاف به مردم به ستيز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت كرد.
زمانى پس از شكست كامل قواى دولت در درگيرى با نيروهاى مردمى ، اداره امور شهر اصفهان به انجمن ولايتى سپرده شد. صمصام السلطنه كه به عنوان فرمانده نيروهاى مسلح عشاير بختيارى نقش مهمى در ماجراى مشروطيت داشت در راءس حكومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر مخارج قوا و خساراتى را كه در جنگ با استبداد قاجاريه به ايشان وارد آورده بود به عنوان غرامت از مردم اصفهان آنهم با ضربات شلاق طلب نمود. مدرس كه در جلسه انجمن ولايتى اصفهان حضور داشت و نيابت رياست آن را عهده دار بود با شنيدن اين خبر بشدت ناراحت شد و گفت حاكم چنين حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حد شرعى است پس در صلاحيت مجتهد مى باشد و آنها (حاكمان قاجار) ديروز به نام استبداد و اينها امروز به نام مشروطه مردم را كتك مى زنند.(6) صمصام السلطنه با مشاهده اين وضع دستور توقيف و تبعيد مدرس مبارز را صادر كرد اما وقتى ماجراى تبعيد اين فقيه به گوش مردم اصفهان رسيد كسب و كار خود را تعطيل و به دنبال مدرس حركت كردند. اين وضع كارگزاران صمصام را بشدت نگران كرد و خشم مردم ، حاكم اصفهان را ناگزير به تسليم نمود و با اجبار و از روى ناچارى در اخذ ماليات و ديگر رفتارهاى خود تجديد نظر كرد و مدرس هم در ميان فريادهاى پرخروش مردم كه مى گفتند ((زنده باد مدرس ))، به اصفهان بازگشت . مدرس در ايام تدريس به وضع طلاب و مدارس علميه و موقوفات آنها رسيدگى مى كرد و متوليان را تحت فشار قرار مى داد تا درآمد موقوفات را به مصرف طلاب برسانند. تسليم ناپذيرى او در مقابل كارهاى خلاف و امور غيرمنطقى بر گروهى سودجو و فرصت طلب ناگوار آمد و تصميم به ترور او گرفتند. اما با شجاعت مدرس و رفتار شگفت انگيز او اين ترور نافرجام ماند و افراد مذكور در اجراى نقش مكارانه خود ناكام ماندند.(7) آيه الله شهيد سيدحسن مدرس در سنين جوانى به مقام رفيع اجتهاد رسيد و از لحاظ علمى و فقهى مجتهدى جامع الشرائط، صاحب فتوا و شايسته تقليد بود و هر چند حاضر به چاپ رساله عمليه خود نشد، در فقه و اصول و ساير علوم دينى آثارى مفصل و عميق از خود به يادگار نهاد و آيه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تاءليفات فقهى او را ستوده و افزوده است كه : از مدرس اجازه نقل حديث داشته است .(8) آيه الله حاج سيد محمد رضا بهاءالدينى در مصاحبه اى اظهار داشته است مرحوم مدرس يك رجل علمى و دينى و سياسى بود و اين گونه فردى مهم تر از رجل علمى و دينى است زيرا اين مظهر ولايت است كه اگر ولايت و سياست مسلمين نباشد ديگر فروع اسلامى تحقق كامل نمى يابد.(9) مدرس با ورود به تهران در اولين فرصت درس خود را در ايوان زير ساعت در مدرسه سپهسالار (شهيد مطهرى كنونى ) آغاز نمود و تاءكيد كرد كه كار اصلى من تدريس است و سياست كار دوم من است .(10) وى در 27 تيرماه 1304 ش . كه عهده دار توليت اين مدرسه گشت براى اينكه طلاب علوم دينى از اوقات خود استفاده بيشترى نموده ، و با جديت افزونترى به كار درس و مباحثه بپردازند براى اولين بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد و به منظور حسن اداره اين مدرسه ، نظام نامه اى تدوين كرد و امور تحصيلى طلاب را مورد رسيدگى قرار داد و براى احيا و آبادانى روستاها و مغازه هاى موقوفه مدرسه زحمات زيادى را تحمل كرد. عصرهاى پنجشنبه اغلب در گرماى شديد تابستان به روستاهاى اطراف ورامين رفته و خود قناتهاى روستاهاى اين منطقه را مورد بازديد قرار مى داد و گاه به داخل چاهها مى رفت و در تعمير آنها همكارى مى كرد و از اينكه با چرخ از چاه گل بكشد هيچ ابايى نداشت .(11) در اين مدرسه شخصيتهايى چون آيه الله حاج ميرزاابوالحسن شعرانى ، آيه الله سيدمرتضى پسنديده (برادر بزرگتر حضرت امام )، شيخ محمدعلى لواسانى و … تربيت شدند.(12)

در عرصه پژوهش

مدرس در اصفهان و در سنين جوانى كتابى تحقيقى در فقه و اصول نگاشت كه مقام فقهى او را به ثبوت مى رساند. از آن شهيد رساله اى در فقه استدلالى به جاى مانده كه اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسى كنند تصديق مى نمايند كه در صورت تكميل ، اين كتاب هم تراز كتاب مكاسب شيخ انصارى است .(13)
مدرس اولين كسى بود كه تدريس نهج البلاغه را در حوزه هاى علميه رسمى كرد و نخستين مجتهدى بود كه اين كتاب را جزو متون درسى طلاب قرار داد. شخصيتى چون حاج ميرزا آقاعلى شيرازى ـ استاد شهيد مطهرى ـ و آيه الله العظمى بروجردى نهج البلاغه را نزد شهيد مدرس آموختند. از كارهاى مهم و درخور توجه اين فقيه فرزانه تدوين تفسيرى جامع براى قرآن بود كه علاوه بر جمع آورى تفاسير خطى و چاپى عده اى از دانشمندان را براى نيل بدين مقصود به همكارى دعوت نمود و در صورتى كه اين طرح تفصيلى جامع به اجرا در مى آمد روشى بسيار عالى و سبكى تازه و عميق بود. مدرس مدتها فلسفه تدريس مى كرد و در عرفان مهارت داشت و در زندان خواف براى عده اى از ماءموران قلعه اى كه در آن به سر مى برد مثنوى را تفسير مى كرد.(14)

آثار قلمى مدرس به شرح زير است :

1.   تعليقه بر كفايه الاصول آخوند خراسانى .

2.    رسائل الفقهيه كه به كوشش استاد ابوالفضل شكورى بتازگى انتشار يافته است .

3.   رساله اى در ترتب (در علم اصول فقه ).

4.   رساله اى در شرط متاءخر (در اصول ).

5.   رساله اى در عقود و ايقاعات .

6.    رساله اى در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه .

7.   كتاب حجيه الظن (در اصول ).

8.   شرح رسائل شيخ مرتضى انصارى .

9.    حاشيه بر كتاب النكاح مرحوم آيه الله شيخ محمد رضا نجفى مسجدشاهى .

10.دوره تقريرات اصول ميرزاى شيرازى .

11.رساله اى در شرط امام و ماءموم .

12.كتابى در باب استصحاب (در علم اصول ).

13.كتاب احوال الظن فى اصول الدين .

14.شرح روان بر نهج البلاغه .

15.اصول تشكيلات عدليه با (همكارى ديگران ).

16.زندگينامه ((خودنوشت )) كه براى روزنامه اطلاعات فرستاده است .

مدرس ديانت در عرصه سياست

در اصل دوم متمم قانون اساسى ايران پيش بينى شده بود كه قوانين مصوبه مجلس شوراى ملى بايد زير نظر هياءتى از علما و مجتهدان طراز اول باشد. به موجب اين اصل در هر بار بايد حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس حضور داشته و بر قوانين مجلس ناظر باشند و مفاد آن از نظر شرعى به تاءييد و امضاى آنها برسد. در دوره دوم مجلس از سوى فقها و مراجع تقليد شهيد مدرس به عنوان مجتهد طراز اول برگزيده شد تا به همراه چهار نفر از مجتهدان ديگر به مجلس رفته ، بر قوانين مصوب آن نظارت داشته باشد. شهيد مدرس پس از 194 جلسه كه از مجلس دوم گذشت در تاريخ 28 ذيحجه 1328 ق . در مجلس حضور يافت ولى از جلسه دويستم به ايراد نطق پرداخت .وقتى كه مدرس قدم به ساحت مجلس گذاشت بعضى فكر مى كردند او يك روحانى معمولى است و باور نمى كردند كه اين سيد لاغر اندام با عصاى چوبى و لباس كرباس بزودى تمام امور را به دست گرفته ، در بحث و استدلال كسى حريفش نمى شود. موقعيت حساس ايران و بى كفايتى زمامداران و نفوذ كامل بيگانگان شرايطى را بر ايران تحميل ساخت كه با استقامت و پايدارى شهيد مدرس برخى از اين شرايط تحميلى خنثى گرديد. يكى از اين موارد اولتيماتوم ننگين دولت روس به هم دستى دولت انگليس بود ذيحجه 1329 كه طى آن خواهان اخراج مستر شوستر (كه مشغول رسيدگى به امور مالى ايران بود) گرديد.(15) شهيد محمد خيابانى و شهيد مدرس به مخالفت با اين اولتيماتوم پرداختند. بر اثر اين مخالفت و نيز تظاهرات مردم به تبعيت از روحانيون ، در مجلس موفق نشد براى جواب دادن به دولت روس تصميمى اتخاذ كند.(16) در گير و دار جنگ خانمانسوز جهانى اول كه هنوز از عمر مجلس سوم يك سال نگذشته بود نخست وزير وقت و مستوفى الممالك به طور رسمى ايران را در اين جنگ به عنوان دولت بيطرف اعلام كرد. ولى روس و انگليس بيطرفى ايران را ناديده انگاشته ، مركز حكومت ايران از سوى بيگانگان مورد تهاجم قرار گرفت به همين سبب گروهى از نمايندگان به منظور مخالفت با اين حركت و ضديت با قواى متجاوز، مهاجرت را آغاز كردند كه در حقيقت يك قيام عمومى و همه جانبه بود كه رفته رفته افرادى از همه طبقات بدان پيوستند و شخصيتهاى سرشناسى چون مدرس ، حاج سيدنورالدين عراقى و حاج آقا نورالله اصفهانى در بين آنها ديده مى شدند. در شهر قم مهاجران كميته دفاع ملى تشكيل دادند كه در مصاف با روسها ناگزير به عقب نشينى شده ، بسوى غرب كشور رفتند و در اين نواحى دولت موقتى تشكيل دادند كه وزارت عدليه و اوقاف آن را شهيد مدرس عهده دار بود. در اين برنامه گروهى به تحريكات انگليس و روس قصد ترور مدرس و رئيس دولت يعنى نظام السلطنه مافى را داشتند كه توطئه آنان كشف و خنثى گرديد.(17) شهيد مدرس به همراه عده ديگرى از رجال نامى عازم قلمرو عثمانى شد و در نهايت ساده زيستى به محض ورود به استانبول در مدرسه ايرانيان اين شهر به تدريس علوم دينى پرداخت ولى پس از مدتى سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى از وىدعوت كرد كه براى ملاقات ومذاكره در قصر او حضور يابد. مدرس در اين ملاقات با استقامت و شجاعت و اعتماد به نفس شگفت انگيزى سخن گفت و از دولت عثمانى خواست تا از الحاق قسمتى از خاك آذربايجان به كشورش جلوگيرى به عمل آورد.(18) وى در ملاقات با ديگر شخصيتهاى اين كشور از وحدت مسلمين و زمينه هاى اقتدار مسلمانان و پيشرفت اسلام سخن گفت .(19)

باتلاق استعمار

نمونه ديگرى از تجلى شجاعت و شهامت مدرس مخالفت آن فقيه بزرگوار با قرارداد استعمارى وثوق الدوله است . يادآورى مى شود كه وثوق الدوله قراردادى را كه هفت ماده و يك ضميمه داشت به صورتى كاملا محرمانه با انگلستان منعقد نمود. نامبرده در زمان انعقاد اين نامه ننگين (سال 1298 ش . بود) نخست وزيرى را داشت . مدرس در خصوص خطرهاى اين قرارداد اظهار داشت روح اين قرارداد استقلال مالى و نظامى ايران را از بين مى برد. از تلگراف سرپرسى كاكس انگليسى به سرلرد كروزن بر مى آيد كه مدرس از مهم ترين عوامل ضديت با اين قرارداد بوده است .(20) بدين نحو او با رهبرى مبارزات مجلس بزرگترين قدرت استعمارى زمان خود يعنى انگلستان را به زانو درآورد ولى با نهايت تواضع چنين افتخارى را به ملت ايران نسبت داد.(21) حيله گران انگليس كه قدرت مبارزه و نفوذ روحانيت متعهد را به طور عينى مشاهده كردند تصميم گرفتند به منظور كاستن از فروغ اين اقتدار معنوى و استمرار سلطه خويش بر ايران ، نظامى را به وجود آورند تا ستيز با روحانيت و باورهاى دينى را اساس كار خود قرار دهد. فردى كه براى اجراى مطامع و اين حيله جديد استعمار انتخاب گرديد سيد ضياءالدين طباطبائى مدير روزنامه رعد بود كه به انگلستان تمايل داشت و در صدد آن گرديد تا با كودتاى ننگين سوم اسفند 1299 روح قرارداد وثوق الدوله را در كالبد ديگر بدمد. در همان زمان مدرس با هوش ذاتى و فراستى كه داشت فهميد كه حركت وى ساخته و پرداخته انگلستان است و پس از چهل سال كه اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار يافت پيش بينى خود را به اثبات رسانيد.(22) شخص ديگرى كه در انجام اين كودتا نقش مهمى بر عهده داشت رضاخان بود كه بعدها به رضاخان پهلوى معروف شد. در نيمه شب سوم اسفند 1299 نيروهاى قزاق به سركردگى اين خائن خائف وارد تهران شده ، با همدستى و توافق قبلى شهربانى به دستگيرى مبارزان و افراد آزادى خواه پرداخت و بلافاصله حكومت نظامى اعلام شد. مدرس كه چون خارى در چشم اين خودباختگان بود، در همان لحظات اول دستگير و روانه زندان گرديد. موقعى كه او را از خانه به تبعيدگاه قزوين مى بردند به درخت زردآلويى كه در باغچه خانه اش بود اشاره كرد و به فرزندش گفت نگران من نباشيد، با شكفتن اين شكوفه ها باز مى گردم . پيش بينى او درست از آب درآمد و دوران زندانى مدرس در كابينه سياه سيدضياء 93 روز طول كشيد كه اين مدت پايان عمر كوتاه اين كابينه بود.

تيرگى و تباهى

يكى از حوادث اسفبار كه با دوران مجلس چهارم مصادف بود طغيان رضاخان در مقام وزارت جنگ است . وى سعى داشت امور نظميه ، بودجه و قواى نظامى را تحت اختيار خود قرار دهد. شهيد مدرس بدون آنكه از تشكيلات عنكبوتى رضاخان هراسى به دل راه دهد با قدرت معنوى فوق العاده اى مبارزه با اين چهره منفور را آغاز كرد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس كه مصادف با 12 مهر 1301 بود نطقى عليه رضاخان بيان كرد و اظهار داشت : در وضع كنونى امنيت مملكت در دست كسى است كه اغلب ما از دست او راضى نيستيم و بايد بدون ترس و پرده بگويم كه ما قدرت داريم او را عزل كرده بر كنارش كنيم !(23) رضاخان براى فريب مردم و عملى ساختن برنامه هاى استعمار آرزوى موهوم جمهورى خواهى را در انديشه مخدوش خود پرورانيد و با دست عوامل بيگانه آبيارى نمود. اين حركت بظاهر مردمى و در باطن ضد استقلال و هويت فرهنگى ايران بنا به تصميم انگلستان جهت تمركز قدرت در شخص رضاخان طرح شده بود. مدرس زودتر از همه خطر اين آشوب را حس كرد و در صدد چاره برخاست . تدين كه از طرفداران جدى رضاخان بود سعى كرد به هنگام سخنرانى مدرس در مخالفت با جمهورى نمايندگان طرفدار خود را از جلسه خارج كند كه موفق نشد ولى در خارج جلسه و هنگام تنفس ، شخصى به نام حسين بهرامى معروف به احياء السلطنه پس از مشاجره اى لفظى به تحريك تدين بر گونه مدرس سيلى محكمى نواخت ! صداى اين سيلى كه به گونه مجتهدى آگاه برخورده بود چون تندر در تهران پيچيد و مانند كبريتى كه به انبار باروت برسد انفجارى در شهر به وجود آورد و در واقع سيلى عظيم از مردم مسلمان را به سوى مجلس راه انداخت . طرفداران رضاخان با درماندگى رضاخان را از راهى مخفيانه از مجلس بيرون بردند و شهيد مدرس با آرامش كامل به ميان مردم آمد و از بيدارى و آگاهى آنان تشكر كرد. فريادهاى رعدآساى مردم همچنان استمرار داشت و رضاخان كه اين حركت را شكستى مفتضحانه براى خود ديد در روز 18 فروردين 1302 ش . به حالت قهر به بومهن (واقع در 40 كيلومترى تهران ) رفت . بعد از رفتن وى مزدوران رضاخان مجلس را تهديد كردند كه بايد سردار سپه را برگردانند و شايعه كردند در غير اين صورت كودتا مى شود. ولى شهيد مدرس به نمايندگان دلدارى داد و گفت : نترسيد كه او نمى تواند كودتا كند!(24) ولى اكثر نمايندگان سخن مدرس را قبول نكرده ، گروهى را برگزيدند تا سردار سپه را برگردانند و هياءتى دوازده نفرى به سرپرستى مصدق السلطنه ماءمور اجراى اين كار شدند.(25) پس از بازگرداندن رضاخان با حيله اى كه گروهى از نمايندگان تدارك ديده بودند شهيد مدرس را به بهانه آنكه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآيد در منزل قوام السلطنه معطل كردند و در غياب او مجلس با 92 راءى به سردار سپه اظهار تمايل كرد. در مجلس پنجم و در حالى كه مسلمانان مبارز در توقيف و تبعيد بودند و از هر سو فشارهاى زيادى به مدرس و يارانش وارد مى آمد مدرس تنها راه چاره را مطرح كردن مساءله استيضاح دانست و در هفتم مرداد 1303 با مقدمه اى ماهرانه و به دور از خشونت و جدل جنايات رضاشاه را افشا كرد و متن استيضاح را كه به امضاى وى و تنى چند از ياورانش رسيده بود قرائت نمود. ولى به دليل جنجال و هياهويى كه طرفداران رضاخان و گروهى اراذل و اوباش به راه انداختند استيضاح مطرح نشد و به وقت مناسب ترى موكول گرديد. در دوره ششم مجلس مدرس رياست سنى مجلس را عهده دار بود. در اين مقطع مدرس و طرفدارانش تحت فشار بيشترى بودند و آن سيد وارسته كمتر به مجلس مى رفت و بيشتر مشغول تدريس بود و وقتى مخالفان و معاندان مشاهده كردند كه فرياد حق طلبى مدرس خاموش نخواهد شد تصميم به ترور او گرفتند كه اين حركت آنان نافرجام ماند و تيرهاى شليك شده بازو و كتف مدرس را مجروح كرد و مدرس پس از 64 روز سلامتى خود را بازيافت و در 11 دى ماه 1305 در مجلس حاضر شد. با فرارسيدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى در سال 1307 رضاخان تصميم گرفت به هر نحو ممكن از ورود مدرس و يارانش به مجلس جلوگيرى كند و به همين دليل انتخاباتى كاملا فرمايشى برگزار كرد. به نحوى كه حتى يك راءى به نام مدرس از صندوقها بيرون نيامد به همين علت مدرس در مجلس درس خود گفت : (اگر) 20 هزار نفر از مردمى كه در دوره گذشته به من راءى دادند همگى مرده باشند يا راءى نداده باشند پس آن يك راءى را كه خودم به خودم دادم چه شده است !

شهادت

سرتيپ درگاهى رئيس شهربانى تهران كه عداوتى خاص با مدرس داشت در پى فرصتى مى گشت تا عقرب صفت زهر خود را فرو ريزد. به همين منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهرماه 1307 به همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته ، پس از مضروب و مجروح كردن اهل خانه و زير كتك گرفتن شهيد مدرس وى را سر برهنه و بدون عبا دستگير كردند و به قلعه خواف تبعيد نمودند. آن شهيد والامقام دوران تبعيد را على رغم اوضاع مشقت بار با روحى شاداب و قيافه اى ملكوتى سپرى كرد.(26) آن فقيه فرزانه پس از 9 سال اسارت در قلعه خواف به دنبال اجراى نقشه رضاشاه روانه كاشمر گرديد و در حوالى غروب 27 رمضان 1356 ق . مطابق با دهم آذر 1316 ش . سه جنايتكار و خبيث به نامهاى جهانسوزى ، خلج و مستوفيان نزد مدرس آمده و چاى سمى را به اجبار به او دادند و چون ديدند از اثر سم خبرى نيست عمامه سيد را در حين نماز از سرش برداشته ، برگردنش انداختند و آن فقيه بزرگوار را به شهادت رساندند. مشهد اين فقيه فرزانه در شهر كاشمر زيارتگاه عاشقان معرفت و شيفتگان حقيقت مى باشد. سخن را با كلامى از امام خمينى ـ قدس سره ـ درباره شهيد مدرس به پايان مى بريم .

((… در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براى او كوتاه و كوچك است ستاره درخشانى بود بر تارك كشورى كه از ظلم و جور رضاشاهى تاريك مى نمود و تا كسى آن زمان را درك نكرده باشد ارزش اين شخصيت عاليمقام را نمى تواند درك كند)). (27)

1-در اين مورد نگاه كنيد به مقاله طفوليت مدرس ، به قلم محيط طباطبائى ، مجله محيط، شماره دوم ، سال اول ، مهر 1321.

2-مدرس مجاهدى شكست ناپذير، عبدالعلى باقى ، ص 26.

3-اعيان الشيعه ، سيدمحسن امين ، ج 5، ص 21.

4-همان ماءخذ.

5-مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 160 و 161.

6-همان ماءخذ، ص 29.

7-مدرس ، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، ص 29 و 213، مدرس شهيد نابغه ملى ايران ، دكتر على مدرسى ، ص 45 و  47; مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 130.

8-مدرس قهرمان آزادى ، حسين مكى ، ج 2، به نقل از يادنامه مدرس ، ص 129.

9-مجله حوزه ، سال سوم ، شماره مسلسل 16، ص 42.

10-يادنامه شهيد مدرس ، ص 74.

11-مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 33.

12-مقاله شخصيت علمى و فقهى مدرس ، ابوالفضل شكورى (مندرج در كتاب مدرس ، ج 2. )

13-يادنامه مدرس ، ص 57 و 58.

14-مدرس ، ج اول ، ص 268.

15-دو مبارز مشروطه ، رحيم رئيس نيا و عبدالحسين ناهيد، ص 206 و 207.

16-تاريخ هيجده ساله آذربايجان ، كسروى ، ص 488.

17-مدرس قهرمان آزادى ، حسين مكى ، ج اول ، ص 124 و 125.

18-همان ماءخذ، ص 140 و 141.

19-مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 42.

20-مدرس ، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، مقدمه .

21-همان ماءخذ، ص 203.

22-متن كامل اين نامه ها در كتاب مدرس قهرمان آزادى آمده است .

23-مدرس در پنج دوره تفتينيه مجلس شوراى ملى ، محمد تركمان ، ج اول ، ص 327 و 328.

24-مدرس ، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، بخش خاطرات ، ص 224.

25-چهره حقيقى مصدق السلطنه ، دكتر حسن آيت ، ص 40.

26-مدرس قهرمان آزادى ، ج 2، ص 78.

27-مدرس ، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ، ج دوم ، ص 27

زندگینامه شیخ مفید

محمدبن محمدبن نعمان ابوعبدالله مفید رحمة الله استاد استادان بزرگ و رئیس رؤسای ملت اسلام، گشاینده درهای تحقیق با اقامه دلیل و برهان با بیان روشن خویش سركوب گر فرقه های گمراه، دانشمندی كه تمامی جهات فضل و دانش در وی گرد آمده و ریاست علمی و دینی به او منتهی گشته بود.

در بین دانشمندان بزرگ ما كه در اعصار مختلف می زیسته اند، مفاخر و نوابغ بسیاری بوده اند كه امروز هر كدام مایه اعتبار و سند افتخار جهان تشیع به شمار می آیند. ولی از میان آنها شیخ مفید جایگاه خاصی دارد كه از هر جهت او را از دیگران ممتاز می گرداند.
برای این كه بهتر بتوانیم پی به اهمیت شخصیت والای علمی او ببریم، نخست اوضاع عمومی شیعیان پیش از او را از نظر خوانندگان می گذرانیم، سپس دورنمای عصری را كه وی در آن زندگی می كرده است تشریح می كنیم، آنگاه به شرح مختصری از ماجرای زندگی پرحادثه او می پردازیم.
اوضاع شیعیان پیش از شیخ مفید
از زمان درگذشت پیغمبراكرم(ص) تا حدود سال 300 هجری، شیعیان وضع ناگوار و موقعیت تأثرآوری داشتند، زیرا شیعه از روز نخست در اقلیت بوده است. در دولت بنی امیه و بنی عباس نیز سعی می شد كه از نفوذ امامان جلوگیری به عمل آید و رابطه آنها با شیعیان قطع شود.
به همین جهت در سراسر ممالك اسلامی از آفریقا و اسپانیای آن روز گرفته تا مصر و روم شرقی و سرحد چین كه همه در زیر نگین خلفای اموی و عباسی قرار داشت، شیعه در محدودیت به سر می برد و تقریباً از هرگونه آزادی عمل و عقیده و ابراز وجود ممنوع بود!
وضع شیعیان در عصر شیخ مفید
از اواسط قرن چهارم هجری شیعیان به میزان قابل ملاحظه ای در كشورهای خاورمیانه از آن محدودیتها و آزادی كشی ها بركنار ماندند. زیرا از یك طرف خلفای فاطمی كه شیعه اسماعیلی بودند در مصر دولت نیرومندی تشكیل داده و از ابهت و جلال دربار بغداد كاستند.
و از طرفی سیف الدوله حمدانی و امرای آن خاندان در شام حكومت می كردند و شیعه بودند، و از جانب دیگر در مشرق و جنوب شرقی و شمال ایران نیز غوریان و صفاریان و طاهریان و كمی قبل از آنها حكمرانان علوی مازندران، پرچم استقلال برافراشته و بر ضد خلفای عباسی قیام كردند، و از همه مهمتر ظهور دولت مقتدر آل بویه بود كه از شیعیان با اخلاص به شمار می آمدند.
عضد الدوله دیلمی كه از سلاطین مقتدر این دودمان است دامنه اقتدارش از سواحل دریای عمان تا شام و مصر گسترش یافته و در احترام و حمایت شیعیان كوشا و در واقع خلافت بنی عباس در دست او بازیچه ای بیش نبود.
این علل و عوامل دست به هم داد و موجب گردید كه شیعیان از گوشه و كنار سر برآورند و با همتی شایان توجه به تشكیل جمعیت ها و تأسیس حوزه های علمی و نشر معارف و حقایق اهل بیت عصمت و طهارت دست یازند. مسافرت های ثقة الاسلام كلینی و شیخ صدوق دو پیشوای بزرگ شیعه به بغداد و اقامت آنها در آن شهر كه مركز خلافت و علمای عام بود و اهمیتی كه میان آنان كسب كردند، همه از آزادی نسبی و موقعیت آن عصر حكایت می كند.
در عصر شیخ مفید كه خود عرب بود شیعیان از آزادی و احترام بیشتری برخوردار گردیدند. وجود فقیه عالی مقامی چون شیخ مفید در میان آنان اعتبار آنها را بالا برد و بیش از پیش نزد دوست و دشمن بر احترام آنان افزود. شیخ مفید شیعیان را از پراكندگی نجات داد و اوضاع اسف بار آنها را سامان بخشید تا آنجا كه به اوج عزت رسیدند.
شیخ مفید در محله ی “كرخ” بغداد كه مركز شیعیان بود می زیست، و مسجد معروف “براثا” در آن محله كه تاكنون هم باقی است، و زیارتگاه شیعیان است، محل تدریس شیخ مفید بود.
شیخ مفید در نظر دانشمندان شیعه
شیخ الطایفه
در “رجال” باب “كسانی كه از ائمه علیهم السلام روایت نكرده اند” در باب “محمد” طبق معمول به اختصار از استاد عالیقدرش شیخ مفید بدین گونه نام می برد: “محمدبن محمد بن نعمان، دانشمندی بزرگ و موثق است."و در “فهرست” می نویسد: “محمد بن محمد بن نعمان ابوعبدالله مفید معروف به “ابن معلم” از متكلمان (علمای عقاید و مذاهب) طایفه امامیه است.
در زمان او ریاست علمی و دینی شیعه به وی منتهی گشت. در علم فقه و كلام بر هر كس مقدم، فكرش عالی، ذهنش دقیق، و دانشمندی حاضر جواب بود. نزدیك به دویست جلد كتاب بزرگ و كوچك دارد و فهرست كتابهایش مشهور است…” نجاشی شاگرد نامی دیگرش در “رجال” پس از ذكر نام و نسب او تا “یعرب بن قحطان” جد نژاد عرب می نویسد: “استاد ما رضی الله عنه است. جایگاه والای او در فقه و كلام و روایت و وثاقت و دانش مشهورتر از آنست كه وصف شود.” سپس مانند شیخ طوسی كتاب های او را نام می برد.
ابن شهرآشوب
از وی چنین یاد می كند: “شیخ مفید، ابوعبدالله محمد بن نعمان حارثی بغدادی عكبری: … شاگرد ابوجعفر ابن قولویه، و ابوالقاسم علی بن محمد رفاء، و علی بن ابی الجیش بلخی بود.حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه او را ملقب به “شیخ مفید” نمودو من علت آن را در كتاب “مناقب آل ابی طالب” ذكر كرده ام. او مولف حدود دویست كتاب بزرگ و كوچك است …”
علامه حلی از این دانشمند عظیم الشأن سخن گستر، بهتر و روشن سخن گفته و می نویسد: “محمدبن محمدبن نعمان مكنّی به “ابوعبدالله” و ملقب به “مفید” است. درباره علت نامگذاریش به “مفید” حكایتی است كه ما آن را در كتاب بزرگ خود، در رجال، آورده ایم.
مفید معروف به “ابی المعلم” بود و از بزرگترین مشایخ شیعه و رئیس و استاد آنهاست. كلیه دانشمندان ما كه بعد از وی آمده اند از دانش او استفاده نمودهاند. فضل و دانش او در فقه و كلام و حدیث مشهورتر از آنست كه به وصف آید. او موثق ترین و داناترین علمای عصر خود بود. ریاست علمی و دینی طائفه شیعه امامیه در زمان او به وی منتهی گشت…”
شهید قاضی نورالله شوشتری
دانشمند عالی مقام و سخن گستر نامی، پس از ذكر نام آن بزرگ مرد علم و دین در كتاب نفیس فارسی خود “مجالس المؤمنین” سخن مفصل خود پیرامون شخصیت او را بدین گونه آغاز می كند: “… افادت پناهی كه عقل مستفاد از قوت قدسیه ی او مستفید، و فكر فلك پیمای او با ملأاعلی در گفت و شنید بود.
مجتهدی قدسی ضمیر، و متكلمی نحریر، شاهبازی تیزآهنگ، و بدیهه پردازی فیروز چنگ، اشاعره از سطوت مناظره ی او در كنج اعتدال، و حال ارباب اعتزال از دهشت مباحثه او مانند …” به طور خلاصه، سایر دانشمندان رجالی و فقها و علمای ما هر جا به نام شیخ مفید یا گفتار او رسیده اند، از وی به عنوان سرآمد علمای عقاید و مذاهب اسلامی و متفكری برجسته، و مصنفی پركار و دانشمندی سخنور و …
و اوصافی از این قبیل یاد كرده اند مانند: ابن داود در “رجال” ابن ادریس حلی در “مستطرفات سرائر"، علامه مجلسی، وحید بهبهانی، شیخ یوسف بحرانی، شیخ ابوعلی حائری صاحب “روضات الجنات” و دیگران.
در اینجا از میان آنان به نقل قسمتی از سخنان علامه بحرالعلوم بسنده كرده و می گذریم. علامه بحرالعلوم با آن مقام شامخ علمی و شخصیت نافذ دینی و تقوا و فضیلتی كه داشته است به تفصیل از پیشوای علمای امامیه نام برده و در آغاز گفتار خود می نویسد:
“محمدبن محمدبن نعمان ابوعبدالله مفید رحمة الله” استاد استادان بزرگ و رئیس رؤسای ملت اسلام، گشاینده درهای تحقیق با اقامه دلیل و برهان با بیان روشن خویش سركوب گر فرقه های گمراه، دانشمندی كه تمامی جهات فضل و دانش در وی گرد آمده و ریاست علمی و دینی به او منتهی گشته بود.
كلیه دانشمندان بر مقام عالی وی در دانش و فضل و فقه و عدالت و وثاقت و جلالت قدرش اتفاق نظر دارند. او دارای خوبیها و فضائل فراوان: تیزبین، باهوش، حاضر جواب و موثق ترین دانشمند عصر خود در حدیث و آشناترین آنها به علم فقه و كلام بود و هر كس بعد از او آمده از وی استفاده نموده است…”
شیخ مفید در نظر دانشمندان عامه
شیخ مفید دانشمند ذوفنون وبلند آوازه ما در نظر علمای بزرگ عامه نیز بسیار بزرگ می نمود. این معنی از سخنان خوب و بد آنان به خوبی پیدا است.
ابن ندیم
كه از معاصران شیخ مفید بوده و مانند او در بغداد می زیسته در فهرست خود  نوشته است: “ابن المعلم – ابوعبدالله” ریاست متكلمین شیعه در عصر ما به وی رسیده است. او در علم كلام (عقاید و مذاهب) به روش مذهب شیعه بر همه كس پیشی دارد. دانشمندی باهوش و با فراست است، از كتاب های او دریافتم كه دانشمندی عالیقدر است …” و در جای دیگر می نویسد:
“ابن المعلم - ابوعبدالله محمد بن محمدبن نعمان، ریاست وی بر اصحاب خود از شیعه امامیه در فقه و كلام و آثار، در زمان ما به وی منتهی گشته است. ولادت او در سال 338 هجری روی داده است، از كتابهای او … در فهرست ابن ندیم در هر دو مورد چیزی از تألیفات شیخ مفید ذكر نشده است و به جای آنها چند نقطه دیده می شود گویا بوده است ولی حذف شده است.
ابن جوزی
دانشمند مشهور كه او نیز هم عصر شیخ مفید بوده در وقایع سال 413 هـ می نویسد: “محمدبن محمد بن نعمان ابوعبدالله معروف به ابن معلم، پیشوای شیعه امامیه و دانشمند آنها بود، و كتابها بر اساس مذهب آنان تصنیف كرده است. سید مرتضی از جمله شاگردان اوست. ابن معلم مجلس مناظره ای در خانه اش واقع در “درب ریاح” منعقد ساخته بود .
كه در آن عموم دانشمندان گرد می آمدند، او در نزد امرای اطراف كه متمایل به مذهب وی بودند، مقامی عامی داشت. در ماه رمضان امسال (413هـ) وفات یافت. سید مرتضی او را مرثیه گفت…"خطیب بغدادی كه اندكی پس از وی می زیسته در تاریخ بغداد نظر به تعصب خاص خود از وی نام برده و سخنانی ناهنجار گفته است كه از شخصی چون خطیب بعید نیست.
سخنان خطیب به روشنی می رساند كه متعصبان مخالف چقدر از شخصیت شیخ مفید و تألیفات و مكتب وی در رواج مذهب اهل بیت عصمت و طهارت هراس داشته اند. چنان كه از سخنان دانشمندان بعدی عامه نیز روشن می گردد.

شیخ عبدالله یافعی
در “مرآت الجنان فی تاریخ مشاهیر الاعیان” ضمن وقایع سال (413هـ) و دانشمندانی كه در آن سال درگذشته اند می نویسد: ” دانشمند شیعه و پیشوای رافضه صاحب تصانیف بسیار، معروف به “مفید” و “ابن معلم” می باشد. وی در كلام و فقه و جدل استاد فرزانه بود. او در دولت “آل بویه” با طرفداران هر مسلك و عقیده ای با جلالت و عظمت مناظره می كرد.
وی در سال 413ه وفات یافت."ابن ابی طی می گوید: “وی از مستمندان دستگیری بسیار می كرد، فروتنی و خشوع وی زیاد، و نماز وروزه اش فراوان، و لباسش زبر بود.” دیگری گفته است: گاه بود كه عضد الدوله شیخ مفید را زیارت می كرد.
مفید شیخی متوسط القامه، لاغر اندام و گندم گون بود. هفتاد و شش سال زندگی كرد. بیش از دویست كتاب تصنیف كرده است. ماجرای تشییع جنازه او مشهور است؛ زیرا هشتاد هزار نفر از رافضیان و شیعیان او را تشییع كردند. خدا اهل تسنن را از شر او آسوده گردانید! وفات او در ماه رمضان اتفاق افتاد.
ابن حجرعسقلانی
در “لسان المیزان” از دانشمند عالیقدر ما بدینگونه یاد می كند: “دانشمند بزرگ رافضه (شیعه) ابوعبدالله بن معلم، صاحب تصانیف بدیع است كه دویست كتاب می باشد. او به خاطر عضد الدوله قدرتی بزرگ داشت. هشتاد هزار رافضی (شیعه) جنازه ی او را تشیع كردند. در سال 413 وفات یافت.خطیب بغدادی نوشته است: “مفید كتاب های بسیاری در گمراهی شیعه! و دفاع از اعتقاد آنها و نكوهش از صحابه و تابعین و ائمه دین و مجتهدین نوشته است او با كتابها و نظریاتش بسیاری را گمراه ساخت! تا این كه خداوند اهل تسنن را با مرگ وی آسوده گردانید.”
ابن حجر
می گوید: “مفید بسیار پارسا و فروتن و پاسدار علم بود. گروهی از دانشمندان از محضرش برخاستند، و در بزرگداشت مكتب تشیع جایگاهی عالی یافت، تا جائی كه گفته اند او بر هر دانشمند بلند قدری منت دارد. پدرش در “واسط” معلم بود، و مفید در آنجا متولد گردید.
بعضی هم گفته اند در “عكبرا” متولد شده است"گویند عضدالدوله برای ملاقات او به خانه اش می رفت و هر گاه بیمار می شد به عیادتش می شتافت.شریف ابویعلی جعفری شوهر دختر شیخ مفید گفته است: “مفید جز اندكی از شب را نمی خوابید. سپس بر می خاست و به نماز می ایستاد، یا مطالعه می كرد، یا مشغول تلاوت قرآن می گشت.”
سایر دانشمندان عامه مانند ابن عماد حنبلی در “شذرات الذهب” و ابن كثیر شامی در “البدایة و النهایه” در وقایع سال 413 و دیگران از مفید قریب به این مضامین سخن گفته و به مقتضای سرشت خود با نیكی و بدی از وی یاد كرده اند.
ارتباط با امام عصر(عج)
دانشمند بزرگوار مشهور شیخ ابوطالب طبرسی در كتاب نامدارش “احتجاج” سه توقیع(نامه) از حضرت “ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف” نقل كرده كه به افتخار شیخ مفید صادر گشته و حضرت او را مشمول عنایات خاص و الطاف مخصوص خود قرار داده است.
برای آگاهی از این توقیعات و مضامین آنها نگاه كنید به آخر “احتجاج طبرسی” و كتابهای “مجالس المؤمنین” قاضی نورالله شوشتری، “رجال” علامه بحرالعلوم، روضات الجنات سید محمد باقر خوانساری، خاتمه مستدرك، تنقیح المقال” شیخ عبدالله مامقانی و سایر منابع، به خصوص سخن علامه بحرالعلوم و محدث نوری پیرامون آنها.

کلمات کلیدی:شیخ،مفید،امام عصر،شیعه

 

زندگینامه آیت الله سید محمد طباطبایی

جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و …) نیز احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به این آیه رسید:

« و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین »

با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود.

همان هنگام چنین ادراک می کند  که اگر  حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم پس از عمری دراز، فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.

ولادت:

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال 1321 هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد و81 سال عمر پربرکت کرد و در صبح یکشنبه 18 محرم الحرام سال 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند. در سن پنج سالگی مادرشان و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.

تحصیلات واساتید :

سید محمد حسین به مدت شش سال (1290 تا 1296هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت. چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال 1297 تا 1304 هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید. علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند.

علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت. ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.

استاد ایشان در فلسفه حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.

و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند. استاد امجد نقل می کند که ((حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. ))

حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: پس از ورودم به نجف اشرف به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:

((شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت.))

و در همان جلسه فرمود:

(( اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.))

فعالیت و کسب درآمد :

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند به علت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند. فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:

خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود.

مهارتهای علامه :

فرزند علامه می افزاید:

پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیزتک و به راستی در شهر خودمان، تبریز بی رقیب بود، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ….،

اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی هم استاد صرف و نحو عربی بود هم معانی و بیان هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت هم در حدیث و روایت و خبر و …

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر ایمان آورده باشند…

هجرت:

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال 1325هـ.ش عملی می کند.

فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:

همزمان با آغاز سال 1325هـ.ش وارد شهر قم شدیم… در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.

طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) 24 متر مربعی و 35 متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد. پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند خود ایشان ترجیح دادند که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت.

رحلت :

مهندس عبدالباقی، نقل می کند:

هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر تناول می کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش             کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده بودند: مقام تکلم

سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:

« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!

گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد

آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:

من دیگر بر نمی گردم

آیت الله کشمیری می فرمودند:

« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت »

ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت.

تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.

زندگینامه ایت الله بروجردی

اجداد و نسب
آیت الله بروجردی(ره) از سادات طباطبائی بروجردی  و با سی واسطه به دومین پیشوای شیعیان حضرت حسن بن علی علیهما السلام می رسد.جدّ ششم آن مرحوم، فقیه  عالی قدر سید محمد بروجردی است که از بزرگان و دانشمندان قرن یازدهم هجری به شمار می رود.نیاکان و بستگان پدری و مادری آیت الله بروجردی اغلب از دانشمندان و فقهای شیعه و بعضی از آنها مراجع بزرگ عصر خود بوده اند  و در حقیقت ایشان زعامت و مرجعیت را به ارث برده بود.

تولد، دوران تحصیل، ازدواج
آیت الله بروجردی در ماه صفر سال 1292 ه.ق (1250ش) در شهر بروجرد دیده به جهان گشود از همان اوان کودکی مورد مهر و علاقه سرشار پدر دانشمندش قرار گرفت، وقتی هفت ساله شد پدرش او را به مکتب فرستاد تا به تحصیل اشتغال ورزد.
در سن هیجده سالگی- 1310- به اصفهان که در آن روزگار حوزه علمی گرمی داشت رهسپار گردید.پس از ورود به اصفهان مدت چهار سال با جدیت و پشتکار مخصوص به خود، سرگرم تکمیل معلومات خود و کسب فیض از محضر استادان بزرگ فن شد.

در سال 1314 که بیست و دو بهار را پشت سر می گذاشت، به دستور پدر به بروجرد احضار شد، او گمان می کرد پدرش می خواهد او را برای ادامه تحصیل به نجف اشرف که بزرگترین حوزه علمیه شیعه بود بفرستد، ولی پس از ورود و دیدار پدر و بستگان مشاهده می کند که علی رغم انتظار او، مقدمات ازدواج و تأهل او را فراهم کرده اند.
از این پیش آمد اندوهگین می شود و چون پدر علت اندوه و تأثر او را می پرسد می گوید:
« من با خاطر آسوده و جدیت بسیار سرگرم کسب دانش بودم ولی اکنون بیم آن دارم که تأهل میان من و مقصدم حائل گردد و مرا از تعقیب مقصود و نیل به هدف باز دارد! »

پدر به وی می گوید:
فرزند! این را بدان که اگر به دستور پدرت رفتار کنی امید است که خداوند به تو توفیق دهد تا به ترقیات مهمی نائل شوی. گفته پدر تأثیر بسزائی در وی می بخشد و او را از هر گونه تردید بیرون آورده و بالاخره پس از ازدواج و اندکی توقف مجدداً به اصفهان برگشته پنج سال دیگر به تحصیل و تدریس علوم و فنون مختلفه اهتمام می ورزد.

در سال 1318 قمری مجدداً پدرش از بروجرد او را می خواند، ولی این بار خاطر نشان می سازد که قصد دارم تو را به نجف اشرف بفرستم، دانشمند نابغه جوان هم با اشتیاق زایدالوصفی بار سفر بسته، اصفهان را به قصد بروجرد ترک می گوید.
آیت الله بروجردی در آن موقع بیست و هفت سال داشت، مجتهد مسلم بود و همه، او را به نبوغ و احاطه در فقه و اصول و حکمت می ستودند، به طوری که از عالمین با فضیلت به شمار می آمد.

مراجعت به ایران و مبارزه با نظام شاهنشاهی
آیت الله موسوی اردبیلی نقل می کنند:
« اساساً آمدن ایشان به ایران در جریان مشروطیت، روی ضدّیت با دستگاه بود. آیت الله بروجردی، حامل نامه آخوند خراسانی(ره) - صاحب کتاب شریف کفایة الاصول - ، جهت براندازی نظام فاسد شاهنشاهی بود. »
در مجموع آیت الله بروجردی از اوضاع دنیا باخبر بود، می دانست در دنیا چه می گذرد. علاوه بر این، روشن بینی و خدمات اجتماعی ایشان، یک ذخیره خداوندی بود برای آن روز حوزه های علمیه و جامعه اسلامی.

اقامت در بروجرد
سید جواد علوی می گوید:
« مرحوم آیت الله بروجردی(ره)، پس از مراجعت از نجف و تصمیم به اقامت در بروجرد، در مدت کوتاهی، از صورت یک طلبه فاضل و ساعی و مورد توجه اساتید بزرگ حوزه، تبدیل به یک روحانی شهری، با همه مشکلات و مصائب آن، خصوصاً، در محیطی تنگ و محدود، مانند بروجرد شد.

ولی تنگ نظریها، معارضه ها، حسادتها و دیگر مصائبی که نوعاً، مستلزم اقامت یک روحانی وزین، مانند ایشان، در یک محیط محدود است، هرگز نتوانست روحیه مصمم و اراده پایدار ایشان را درهم شکند؛ بلکه با هضم همه سختیها و تحمل همه ناملایمات، بر آن شد تا ضمن پرورش سرمایه عظیم علمی خود، از طریق درس و بحث و تحقیق، به یاری مردم خویش برخیزد و برای آنان راهنمایی دلسوز و پیشوایی آشنا با مشکلات و دردها باشد.
ایشان، با درایت بسیار، فروتنی، سعه صدر، ادب و متانت، کرامت اخلاقی و پرهیز از هر گونه برخورد، راه خود را به دو سو گشودند:
فضلا ، طلاب و مردم.

به فاصله کوتاهی پس از تصمیم به توقف، شبها در مسجد سیّد و پس از چندی، روزها نیز در مسجد ناسک الدین، به اقامه نماز جماعت پرداختند.این جماعت، بعدها در مسجد بزرگ سلطانی برگزار شد. ایشان در مناسبتهای مختلف، خصوصاً، در ماه مبارک رمضان منبر می رفتند. جلسات شبهای قدر ایشان در این ایام، خصوصاً، زمانی که در مسجد سلطانی اقامه جماعت داشتند، از مجالس بسیار سنگین و به یاد ماندنی تاریخ بروجرد است. کثرت جمعیت نمازگزار در روزهای ماه رمضان در این مسجد بعد از ایشان، دیگر هیچ گاه تکرار نشده است. »

نقل شده است:
در ایام اقامت ایشان در قم، روزی یکی از فضلا از ایشان می پرسد:
آقا! حضرت عالی هیچ گاه منبر رفته اید؟
ایشان فرموده بودند:
« من در ایام اقامت در بروجرد، منبر می رفتم و روضه هم می خواندم. خیلی هم خوب روضه می خواندم. »
همراه با فعالیت در محراب و منبر، به مراجعات و مشکلات جاری مردم نیز، رسیدگی کرده و هیچ گاه از این مشکلات غافل نبوده اند.
دیگر از اقدامات ایشان در بروجرد تأسیس کارخانه برق است که با تشویق افراد متمکن، به خرید سهام آن عملی گردید. این شهر تا آن زمان، از نعمت برق محروم بود.

اقامت در قم
آیت الله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی می گویند:
« مقدمه آمدن ایشان به قم، کسالتی بود که عارض ایشان شده بود.
اطبای بروجرد، یا نتوانستند یا جرأت نکردند که معالجه کنند؛ لذا ایشان را، با احتیاط کامل، به تهران بردند. صندلیهای عقب اتومبیل را برداشتند. رختخوابی تهیه کرده و ایشان را داخل آن خواباندند تا تهران رسیدند. در تهران، در بیمارستان فیروزآبادی بستری و معالجه شدند. در ایامی که دوران نقاهت را می گذراندند، برخی از علما و تجّار، شروع به فعالیت کردند تا ایشان را به قم ببرند.

یکی از تجار تهران، که قبلاٌ ساکن قم بود، برای آیت الله صدر پیام آورده بود که:
بازار تهران و اکثر علمای تهران متفق اند بر این که آیت الله العظمی بروجردی، به قم بیایند و خواهند آمد؛ لذا بهتر است آقایان قم پیشقدمی کنند و از آیت الله بروجردی تقاضا کنند که به قم تشریف بیاورند. آیت الله صدربه منزل آیت الله خوانساری رفتند. آیت الله حجّت هم به جمع آن دو پیوستند. آن گاه به اتفاق، نامه ای برای آیت الله بروجردی نوشتند و از ایشان دعوت کردند که به قم تشریف بیاورند.

آیت الله بروجردی، به طور موقت، پذیرفتند که به قم بیایند. پس از گذراندن دوران بیمارستان، وارد قم شدند و با نهایت احترام، مورد استقبال قرار گرفتند.
دو ـ سه ماهی که گذشت، مرحوم امام به من گفتند که:
« شنیده ام آیت الله بروجردی، تصمیم دارند از قم بروند. شما این موضوع را تحقیق کنید. اگر ایشان قم را ترک کنند، برگرداندن ایشان، مشکل است. »
در آن زمان، عصرها درس خارج فقه (اجاره) می گفتند.پس از درس، خدمتشان رسیدم. پرسیدم: شنیده ام تصمیم به مراجعت دارید، آیا واقعیت دارد؟
فرمود: شاید.
پرسیدم: چرا؟

پاسخ دادند:
« در تهران، عده ای به من وعده دادند که در قم به من کمک کنند تا بتوانم سرو سامانی به اوضاع بدهم، اما تاکنون خبری از آنان نشده است. »
امام  قبلاً به من فرموده بودند که اگر آیت الله بروجردی مسائل مالی را بهانه کردند، به ایشان بگویید:
« آقایان اهل علمی که از شما دعوت کرده اند، نظرشان استفاده مالی از شما نبوده است؛ بلکه دعوت ایشان به خاطر استفاده علمی بوده است؛ لذا اگر تا ده سال دیگر هم، در قم شهریه ندهید نقصی بر شما نیست و چنین انتظاری هم از شما نمی رود. »

در پاسخ فرمودند:
« مطالب همین گونه است که شما می گویید، ولی من خجالت می کشم از اهل علم و بعضی مستحقینی که به من مراجعه می کنند. البته حاج احمد (منظور خادم ایشان است) را به بروجرد و ملایر فرستاده ام تا وجوهات دستگردان شده را جمع کند.
آن وجوه اگر به اندازه ای باشد که چند ماهی بمانم، می مانم تا ببینم چه می شود؟ »
ناچار ما باید منتظر نتیجه کار حاج احمد می ماندیم که خوشبختانه با مقدار کافی برگشت. البته مقدار شهریه در آن زمان، خیلی زیاد نبود. شاید با این پول، طلاب دو سه ماهی اداره می شدند. سپس، بر اثر فعالیت آقایان، بویژه مرحوم امام  که اصرار داشتند، آیت الله بروجردی در قم بمانند و می فرمودند:
« قم از جهت علمی ناقص است و جبران آن به بودن ایشان خواهد بود. » وضع بهتر شد.

مقبولیت در میان علماء
آیت الله سید محمد باقر سلطانی طباطبائی می گویند:
بنده به مشهد مقدس، مسافرت کرده بودم، شبی در جلسه مرحوم آیت الله حاج میرزا مهدی اصفهانی، که بهترین مدرس حوزه مشهد بود، شرکت کردم. به مجرد این که نشستم، پیشکار آقا آمد و گفت: آقا از قم تلگراف آمده که آیت الله حائری فوت کرده است. قرار است فردا جلسه ای با حضور آقایان تشکیل شود و برای برگزاری مجالس ختم اقدامی شود.

از طرف رضا خان، هرگونه مجلسی ممنوع شده بود. در همان سر درس، چراغ خاموش کردند و مختصر روضه ای خوانده شد.بعد که مقداری مجلس خلوت شد، کسی از آیت الله حاج میرزا مهدی پرسید که: آقا مقلدین آیت الله حاج شیخ عبدالکریم، به چه کسی رجوع کنند؟
ایشان در پاسخ فرمودند:
« حاج آقا حسین بروجردی، ملای پروپا قرصی است. »

در زمان مطرح شدن آیت الله بروجردی، به عنوان مرجع، تنها مرجع مشهور، مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی بود که در کربلا اقامت داشت. که پس از فوت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، ایشان را به نجف اشرف، منتقل کردند. در قم هم عده کمی از آیت الله حاج آقا حسین قمی تبلیغ می کردند. البته پس از چند ماه، آیت الله قمی فوت کرد و مرجعیت شیعه، منحصر در آیت الله العظمی بروجردی شد.

آیت الله سیّد مصطفی خوانساری فرمودند:
وقتی آیت الله حاج سید جمال الدین گلپایگانی(ره)، برای معالجه به تهران آمده بودند، به ملاقات ایشان رفتیم، فرمودند: به حاج آقا حسین سلام مرا برسانید و بگوئید: اگر بنا بود سید جمال مقلد باشد از شما تقلید می کرد و فرمود: ما تصور می کردیم که بعد از مرحوم حاج میرزا حسین نائینی(ره)، اعلمی وجود ندارد، ولی هنگامی که آیت الله حاج آقا حسین بروجردی را دیدم، مرحوم نائینی یادمان رفت!
از آن جهت که مرحوم آیت الله حاج سید جمال الدین گلپایگانی، اهل معنی و عرفان بود، به آسانی به کسی آیت الله نمی گفت، اما نسبت به مرحوم آیت الله بروجردی، چنین تعبیر می کرد.

وظیفه سنگین مرجعیت
آیت الله محمد فاضل لنکرانی می فرمودند :
بعد از مرحوم آیت الله حائری، مرحوم آیت الله حجت، آیت الله صدر، آیت الله خوانساری، که آن زمان از آنان به آیات ثلاث تعبیر می کردند، مسؤولیت حوزه را بر عهده گرفتند و حوزه در زمان این بزرگان هم شرائط بهتری از زمان مرحوم حائری نداشت.
با این که به خاطر زحمات بسیار و ارزنده این بزرگان، حوزه از انحلال نجات یافت، ولی رشد و ترقی پیدا نکرد؛ زیرا نکته مهم این بود که: مرجعیت در نجف مستقر بود و در قم، فردی، که حتی هم عَرض باشد، وجود نداشت.

لذا بزرگان حوزه قم، به این فکر افتادند تا آیت الله بروجردی را، که آن زمان در بروجرد سکونت داشتند، به قم دعوت کنند. ایشان گرچه تا زمان مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی مرجعیت نداشت، لکن از نظر مراتب علمی، اگر نگوییم بالاتر از آیت الله سید ابوالحسن بود، حتماً کم تر نبود.ولی به خاطر این که ایشان در بروجرد، که یک شهر غیر علمی و غیر حوزوی بود، اقامت کرده بودند، شهرت زیادی نداشتند. اما در عین حال خواص از بزرگان، از مراتب علمی ایشان آگاه بودند. علاوه، در زمان مرحوم آیت الله آقای حائری، ایشان مدت کوتاهی در قم اقامت داشته اند و درس و بحث هم شروع کرده بودند.

این مدت کوتاه، گرچه دوام پیدا نکرده بود؛ اما خواص به مراتب علمی ایشان پی برده بودند. در هر صورت، آشنایی به سوابق علمی و تقوایی ایشان، عده ای از فضلای قم را واداشت که به ایشان بنویسند و از آن بزرگوار بخواهند که در قم اقامت کنند.
مرحوم پدرم نقل کردند:
« پس از این که آیت الله بروجردی وارد قم شدند، حاج آقا روح الله خمینی، به من فرمودند:
بالاخره ما آقا را به قم آوردیم، اکنون نگهداشتن ایشان با شماست. »
امام، به خاطر احساس وظیفه ای که نسبت به حوزه می نمود، از هیچ کار و تلاشی، به عنوان کمک به آیت الله بروجردی، کوتاهی نمی کردند. حتی کارهایی که به ظاهر، در شأن ایشان نبود، انجام می دادند؛ مثلاً، تلاش می کردند برای ایشان پشه بند تهیه و آن را نصب کنند و امثال اینها.

این، در حالی بود که خود ایشان، یک وقتی، سر درس فرمودند:
« من برای رسیدن به مرجعیت، یک قدم برنداشتم؛ اما یک وقت احساس کردم، مرجعیت، سراغ من آمده و من مسؤول هستم بپذیرم.»

برنامه روزانه
حجت الاسلام علی دوانی نقل می کنند:
آیت الله فقید همیشه دو ساعت پیش از اذان صبح از بستر برمی خاستند و وضو گرفته نماز می خواندند، سپس در آن دل شب مدتی مطالعه می کردند.
اول وقت نماز صبح را خوانده و بعد از تعقیبات نماز و قرائت قرآن مجدداً مشغول مطالعه کتب مختلف می شدند. آنگاه نزدیک  صبح صبحانه مختصری که از نان و پنیر تجاوز نمی کرد، صرف نموده و بعد از آن به کتابخانه تشریف می بردند و تا هنگام درس که اغلب از ساعت ده صبح شروع می شد، به مطالعه و تتبع در پیرامون درس آن روز می پرداختند، ودر این وقت هیچ کس را نمی پذیرفتند.

در ساعت ده دُرشکه و اخیراً تاکسی در خانه می آمد و ایشان سوار شده، مسافت بین خانه و حرم حضرت معصومه علیها السلام را طی کرده و به مجلس درسی که اغلب در حرم و صحن حضرت معصومه علیها السلام و اخیراً در مسجد اعظم برگزار می شد، حضور می یافتند و در مجلسی که بالغ بر هزار نفر از دانشمندان بزرگ و فضلای مستعد نشسته و آماده استفاده از محضر پرفیض آن علامه بزرگ بودند، یک ساعت روی منبر نشسته و درس می گفتند، با دقت به اشکالات دانشمندان گوش می دادند، و جواب اشکال آنها را می دادند.

بعد از درس که به خانه برمی گشتند، داخل اتاقی در اندرون، و گاهی در بیرونی اشخاصی را می پذیرفتند، و طبقات مختلف می توانستند به حضورشان رسیده حوائج خود را معروض دارند، یا آنها که به زیارت آمده و فقط می خواستند مرجع تقلید خود را ببینند و به دستبوسی ایشان نائل شوند، در این جلسات موضوعات گوناگونی مطرح می شد، و ایشان شخصاً به همه آنها رسیدگی نموده و دستورات لازم را صادر می فرمودند.

مقارن ظهر اشخاصی رخصت طلبیده متفرق می شدند و اگر در بیرونی بودند برمی خاستند و می رفتند و مجلس عمومی نیز به پایان می رسید. در آن موقع به اندرون می رفتند و خود را مهیای وضوء برای نماز می کردند. وضوی ایشان مدتی طول می کشید. قبل و بعد از وضو در اثنای آن آیات قرآن تلاوت می نمودند، سپس نماز ظهر و عصر گزارده و پس از تعقیبات نماز ناهار میل می کردند.

ناهار ایشان هم مانند صبحانه مختصر و بسیار ساده بود، بعد از صرف ناهار به نامه های وارده که به طور متوسط روزانه بین هفتاد تا هشتاد و الی صد نامه بود شخصاً رسیدگی می نمودند. این کار را در اواخر عمرشان ساعت دوازده شب به اتفاق همسرشان انجام می دادند. بعد از مطالعه نامه ها و تلگرافات واصله، روی پاکت آنها می نوشتند: مربوط به فلان موضوع است تا هنگام رسیدگی مجدد، کار به سهولت انجام گیرد.

یک روز را اختصاص داده بودند به جواب نامه ها و یک روز هم برای پاسخ به استفتائات، جواب نامه ها را منشی مخصوص ایشان آقای حاج حسین احسن می نوشتند. ایشان آنها را مطالعه کرده و عبارات آن را اصلاح فرموده و گاهی خودشان املاء نموده و سپس ذیل آن را مهر و امضاء می کردند. به قدری در خصوص نامه ها و مطالب و پاسخ آنها دقت می فرمودند که گاهی مثلاً پنج روز یا ده روز قبل که نامه ای خوانده بودند، هنگامی که جواب آن را می خواستند مهر کنند، می گفتند این جواب فلان نامه نیست، به آن موضوع که در نامه نوشته بود مناسب و کافی نیست و دستور می دادند که آن را عوض کنند، و از نو بیاورند تا ایشان ببینند و آنگاه امضاء نمایند.

این موضوع خود موجب اعجاب همگان بود و همه از حافظه قوی و هوش سرشار آن پیشوای شایسته اظهار تعجب می نمودند.بعد از رسیدگی به نامه ها و جواب آنها احیاناً اشخاصی را می پذیرفتند و چون وقت غروب می رسید وضو گرفته و نماز مغرب و عشاء می گذاردند.نماز مغرب و عشاء را در صحن بزرگ حضرت معصومه علیها السلام به جماعت می گذاردند.

بیماری
مرحوم حجت الاسلام فلسفی نقل می کنند:
در ایام بیماری آیت الله بروجردی که منجر به فوت ایشان شد، من از تهران به قم آمدم و کسالت ایشان را دیدم. لذا لازم بود در قم بمانم و با پزشکان معالج در کنار ایشان باشم. ایشان در طول مدت اقامتشان در قم وقتی کسالتی پیدا می کردند از بیتشان به من تلفن می شد و من دو سه نفر از اطباء را با خود به قم می بردم و گاهی دستگاه گیرنده نوار قلب را نیز با خود می آوردیم.

آن روز گفتم در قم باشم تا اگر دارویی لازم باشد که در قم نیست به تهران تلفن کنم تا از داروخانه های آشنا تهیه کنند و بیاورند، یا اگر لازم بود، اطبای حاذق را بیاوریم. اطباء سفارش کرده بودند که هیچ کسی به عیادت نیاید و بگذارید تا ایشان استراحت کنند، چون ایشان نباید دچار هیجان شوند. لذا هر کس به عیادت می آمد در بیرونی سلام می رساند و می رفت. به شخصیتها می گفتند: خدمت آقا عرض شد که شما تشریف آوردید و سلام رسانیده اند.

دکتر نبوی پزشک مخصوص قلب، از اول کسالت ایشان تا آخر حضور داشت. اطبای تهران و قم مصلحت دیدند که پروفسور موریس فرانسوی متخصص و جراح معروف قلب را که شهرت جهانی داشت، از اروپا بخواهند تا او نظر بدهد. او هم آمد و به نظرم دو سه بار نیز ایشان را معاینه کرد و گفت: کسالت قلبی ایشان شدید است.

سفر به ابدیت
مرحوم حجت الاسلام فلسفی نقل می کرد :
در اواخر کسالت ایشان حدوداً یک هفته به طور متوالی در قم بودم. طی این مدت سه شب به دستور ایشان در مسجد اعظم منبر رفتم، برای اینکه عامه مسلمین در پیشگاه الهی دعا کنند و از خداوند شفای ایشان را بخواهند.روز قبل از فوت، حال عمومی ایشان قدری بهبود یافته بود و چون چند روز متوالی در قم بودم، به من فرمودند:
« شما بروید تهران و به کارهایتان برسید. »

صبح روز بعد، رادیو خبر فوت ایشان را پخش نمود.
فوراً به سمت قم حرکت نمودم و وقتی وارد اندرونی منزل ایشان شدم که انبوه جمعیت از جمله آقایان مراجع و مدرسین، حضور داشتند و در حمام بدن ایشان را غسل می دادند. در مراسم تشییع مرحوم آیت الله بروجردی  جمعیت به قدری وسعت و تراکم داشت که اصلاً کسی به کسی نبود. ماشین های کسانی که از تهران به قم آمده بودند تقریباً در طول جاده تهران ـ قم متصل به هم بودند.

من خودم در میان امواج جمعیت در مضیقه واقع شدم و تنفس برایم مشکل شده بود. وقتی به صحن مطهر رسیدیم، به دفتر آستانه مقدسه رفتم و بعد برای اینکه وضع را ببینم، روی بام مقبره های صحن بزرگ رفتم. از آنجا می دیدم چنان صحن و بیرون صحن مملو از جمعیت است که واقعاً ذره ای فاصله در بین مردم نیست. شهرستان قم تا آن روز چنان جمعیتی به خود ندیده بود ، از همه طبقات بودند، ولی همانطور که گفتم از کثرت جمعیت و حالت سوگواری که همگان داشتند، کسی به کسی نبود.
رحلت آن مرحوم که پیشوای دین حدود یکصد میلیون شیعه جهان بود، ضایعه ای دردناک بود که پس از رحلت مرحوم آیت الله اصفهانی نظیر نداشت.

محبوبیت عمومی
آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی  نقل می کنند:
« ایشان در میان عموم طبقات محبوبیت داشت. خارج و داخل، شیعه و سنی، همه و همه به او احترام می گذاشتند. این محبوبیت مخصوصاً در زمان فوتشان نمایانتر بود. هنگامی که خبر رحلت آن بزرگوار از طریق رادیو اعلام می شود، داروخانه داری، در پیش مشتریان، که در بین آنها خانم بدحجابی هم بوده است، حرف نامربوطی می زند. زن بی حجاب وقتی توهین به مرجع شیعیان را می شنود، به شدت ناراحت می شود و با لنگ کفش به دهان داروخانه دار می زند که دهان داروخانه دار مجروح می شود. »

سخن رئیس مذهب واتیکان
آیت الله موسوی کرمانی می گویند:
بعد از رحلت آقای بروجردی که برای ایشان همه گروهها جلسه و ختم می گرفتند در یکی از جلسات که مسئول مذهب واتیکان که یکی از رهبران دین مسیحیت بود شرکت داشت در مورد رحلت آیت الله بروجردی گفت:
« نه تنها شما شخصیتی را از دست داده اید، بلکه جهان فردی را که در مقابل فساد کل جهان بود را از دست داده است. »

 

 

 

1 2