آقای من...
پنجشنبه 95/09/18
مولا جان،
بار ها آمدی و نبودم
در تقلای این زندگی
نیازمند تو اما بی تو بودم !
بارها آمدی ونیامدم
بر دلم بارها نشستی و
بی تو بودن را گریستم
میدانم آمده ای…بسیار نزدیک…
پشت پلک هایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد…
پشت در، دلی که هنوز برای میزبانی تو پاک نشده…
میدانم آمده ای …
دعا کن من هم بیایم به پیشواز تو !
مهدی جان...
پنجشنبه 95/09/18
مهدی جان!
به روسیاهیمن نگاه نکن و به دستهایم که خالی و گنهکارند
قلبم را ببین که هر روز، صبح و شام تو را میخوانند . . .
مولاجان....
پنجشنبه 95/09/18
جمعه یعنی یک غروب وعده دار / وعده ترمیم قلب یاس زار
جمعه یعنی مادر چشم انتظار / درهوای دیدن روی نگار
جمعه یعنی یه سماء دلواپسی / می شود مولا به داد ما رسی . . .؟