امید به خداوند..

خدای تعالی وحی فرستاد به حضرت داوود (ع) که مرا در دل بندگانم دوست گردان..گفت چگونه دوست گردانم؟

گفت فضل و نعمت من به یاد ایشان آر که از من جز نیکویی ندیده اند.

و وحی فرستاد به حضرت یعقوب (ع) که دانی چرا حضرت یوسف (ع) را چندین سال از تو جدا کردم؟ گفت : نمی دانم..

وحی آمد از آن که گفتی ترسم که گرگ ، وی را بخورد. ای یعقوب ،چرا از گرگ ترسیدی و به من امید نداشتی و از غفلت برادران وی بیندیشیدی و از حفظ من نیندیشیدی؟

و یکی از پیامبران به قوم خود گفت اگر شما انچه من می دانم بدانید،بسیار بگویید و اندک بخندید و به صحرا شوید و دست بر سینه زنید و زاری کنید.

پس جبرئیل بیامد و گفت خدای تعالی می گوید چرا بندگان مرا ناامید می کنی از رحمت من؟

پس از پیامبر بیرون آمد و مردم را امیدهایی نیکو داد از فضل خدای تعالی.

کیمیای سعادت،جلد 2،صفحه 386.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.