عاقبت زنا

میرزا احمد ال آقا می‌نویسد:شخصی مغازه اسلحه فروشی داشت.او گرفتار یک غده بزرگ در سر و گردن خود بود.یک روز من همراه با شیخ اصفهانی به روستای ایشان به نام نخودک رفتیم.این شخص نیز دنبال ما می آمد و میگفت :ای شیخ یا مرا شفا دهید و خوب کنید،یا از دنیا ببرید و بکشید.شیخ تا اواسط راه ،پاسخی نداد؛اما ناگهان برگشت و خم شد و در گوش او چیزی گفت.

مرد گفت :قبول است.

شیخ گفت:پس من تو را خواهم کشت.

او گفت:بکشید.

شیخ از مرکب خود پایین آمدند و دستور دادند تا مرد در گوشه ای بنشیند.ایشان چاقوی خود را درآورد و پس از شکافتن پوست گردنش،غده را خارج کردند.سپس از اب دهان خود روی آن مالیدند و گفتند:روی زخم را با دستمال بلند و برو.بعد از مدت کوتاهی زخم کاملا خوب شد.چند سالی از این ماجرا گذشت و شیخ اصفهانی دارفانی را وداع گفت.روزی من آن مرد را دیدم که دوباره غده او نمایان گشته بود،پرسیدم:شیخ چه در گوش تو گفت که تو آن را قبول کردی؟

جواب داد:من با زنان شوهردار رابطه نامشروع داشتم و ایشان گفتند :اگر اینکار را ترک کنی،بیماری تو رادشفا میدهم و اگر باز این کار نامشروع را مرتکب شوی بیماری تو باز خواهد گشت و تو هلاک می شوی.

پس از چند سال من فریب شیطان را خوردم و عهد خود را شکستم اکنون میدانم که از این بیماری خواهم مرد.

پس از مدتی او به دلیل همین روابط نامشروع،هلاک شد.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.