فقیر و هندوانه...
فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت وگفت هندوانه ی برای رضای خدا به من بده فقیرم وچیزی ندارم
هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد وهندوانه خراب وبدردنخور رابه فقیرداد
فقیرنگاهی به هندوانه کرد ودید که بدرد نمیخورد
مقدارپولی که به همراه داشت
به هندوانه فروش داد گفت به اندازه پولم به من هندوانه بده هندوانه خوبی راوزن کردوبه مرد فقیر داد فقیر هردوهندوانه رارو به اسمان کرد وگفت خداوندا بندگانت راببین….
این هندوانه خراب رابه خاطر تو داده
واین هندوانه خوب رابه خاطرپول..
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فرهادی در 1395/10/07 ساعت 09:57:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید