فقیر و هندوانه...

فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت وگفت هندوانه ی برای رضای خدا به من بده فقیرم وچیزی ندارم

هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد وهندوانه خراب وبدردنخور رابه فقیرداد

فقیرنگاهی به هندوانه کرد ودید که بدرد نمیخورد

مقدارپولی که به همراه داشت

به هندوانه فروش داد گفت به اندازه پولم به من هندوانه بده هندوانه خوبی راوزن کردوبه مرد فقیر داد فقیر هردوهندوانه رارو به اسمان کرد وگفت خداوندا بندگانت راببین….

این هندوانه خراب رابه خاطر تو داده

واین هندوانه خوب رابه خاطرپول..

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.