هیچی نیستم!
سید ابوالفضل کاظمی یکی از فرمانده هان دفاع مقدس می گوید:ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود.یک روز ابراهیم رادر وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم ؛ دو کارتن برگ پر از اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت .وقتی کار تحویل تمام شد ،جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم :آقا ابرام برا شما زشته ؛ این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت :کار که عیب نیست،بیکاری عیبه!این کاری که انجام میدم برای خودم خوبه!مطمئن میشم هیچی نیستم،جلوی غرورم رو میگیره .گفتم :اگه کسی شمارو اینطور ببینه خوب نیس،تو ورزشکاری و خیلی ها میشناسنت.ابراهیم خندید و گفت :ای بابا ،همیشه کاری کن که اگه خداتو رو دید،خوشش بیاد؛نه مردم.!
(سلام بر ابراهیم،گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،نشر شهید ابرهیم هادی،چاپ هفتاد و ششم ،1394.ص43،44.)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فرهادی در 1395/09/07 ساعت 11:35:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید