کی می آیی؟....

میترسم از آن لحظه که عمرم به سر آید

مهتاب رخت بعد غروبم به در آید

می ترسم از آن دم که بیایی و نباشم

جان از بدنم رفته و عمرم به سر آید

می خوانمت ای یار ز صبح ازلی

آه از دل خونم ز غم هجر برآید

در راه تو من منتظرم تا که بیایی

از گل وصل رخت بهر دلم کی ثمر آید

بر دامن تو رشته دل را چو ببستم

کی مهر رخت از پس پرده به در آید

جز هجر تو اندر دل من هیچ غمی نیست

کی می شود از سینه غم هجر برآید

هر سو نگرم از تو و از وصل بگویند

کی می شود این فصل فراق تو سرآید

از باغ غمت لاله چو بسیار بچیدیم

کی می شود اندر دل ما لاله وصل تو برآید

آقاجان نگذار این جمعه هم بدون تو سر آید


مهدی جان دلم لبریز از توست کی میایی…



هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.