حکایت بهلول و هارون..

روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول

گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی

به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب

کنی؟ گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟

گفت:…  نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه

آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز

چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟

هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور

به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار

نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!

 

 

  • نظر از: فرهادی
    1395/09/29 @ 04:18:38 ب.ظ

    فرهادی [عضو] 

    مطالبتان بسیار زیباست.ممنون

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.