موضوع: "فرهنگی"

یک شبی مجنون نمازش را شکست..
پنجشنبه 95/09/25
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

سفر حج
پنجشنبه 95/09/25
مردی از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق تعريف می كرد ، مخصوصا يكی از همسفران خويش را بسيار می ستود كه ، چه مرد بزرگواری بود ، ما به همراهی همچو مرد شريفی مفتخر بوديم . يكسره مشغول طاعت و عبادت بود ، همينكه در منزلی فرود می آمديم او فورا به گوشه ای می رفت ، و سجاده خويش را پهن می كرد ، و به طاعت و عبادت خويش مشغول می شد .
امام فرمدند:
” پس چه كسی كارهای او را انجام می داد ؟ و كه حيوان او را تيمار می كرد ؟ “
- البته افتخار اين كارها با ما بود . او فقط به كارهای مقدس خويش مشغول بود و كاری به اين كارها نداشت
- ” بنابر اين همه شما از او برتر بودهايد ” .
«به نقل از داستان راستان جلد یک صفحه ی 10»

غذا
پنجشنبه 95/09/25
همينكه رسول اكرم و اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمين نهادند ، تصميم جمعيت براين شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده كنند .
يكی از اصحاب گفت : ” سر بريدن گوسفند با من ” .
ديگری : ” كندن پوست آن بامن ” .
سومی : ” پختن گوشت آن بامن ” .
چهارمی : . . .
رسول اكرم فرمودند : ” جمع كردن هيزم از صحرا بامن ” .
جمعيت : ” يا رسول الله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد ، ما خودمان با كمال افتخار همه اينكارها را میكنيم ” . رسول اكرم فرمودند: ” میدانم كه شما میكنيد ، ولی خداوند دوست نمی دارد پیامبرانش را در ميان بنده هایش با وضعی متمايز ببيند كه ، برای خود نسبت به ديگران امتيازی قائل شده باشد ” .
سپس به طرف صحرا رفتند . و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كردند و آوردند.
«به نقل از داستان راستان جلد 1 صفحه ی 12»

امام باقر(ع) و مرد مسیحی
پنجشنبه 95/09/25
مردی مسيحی ، به صورت سخريه و استهزاء ، كلمه باقر را تصحيف كرد به كلمه ” بقر ” - يعنی گاو - به آن حضرت گفت : انت بقر.
امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانيت كند ، باكمال سادگی گفت :
نه ، من بقر نيستم من باقرم .
مسيحی : تو پسر زنی هستی كه آشپز بود .
- شغلش اين بود ، عار و ننگی محسوب نمیشود . - مادرت سياه و بیشرم و بد زبان بود.
- اگر اين نسبتها كه به مادرم میدهی راست است ، خداوند او را بيامرزد و از گناهش بگذرد . و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی.
مشاهده اين همه حلم ، از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار يك مرد خارج از دين اسلام را فراهم آورد ، كافی بود كه انقلابی در روحيه مرد مسيحی ايجاد نمايد ، و او را به سوی اسلام بكشاند . مرد مسيحی بعدا مسلمان شد .

سوال از ولایت...
چهارشنبه 95/09/24
روزی ابو حنیفه به محضر امام صادق علیهالسلام آمد.
امام فرمود: شنیدهام که این آیه را ((ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم))
در روز قیامت به طور حتم از نعمتها سؤال میشوید. [سوره تکاثر، آیه ۸]
چنین تفسیر میکنی که: خداوند مردم را از غذاهای لذیذ و آبهای خنک مؤاخذه و بازخواست میکند.
ابوحنیفه گفت: درست است من این آیه را این طور تفسیر کردهام.
امام فرمود: اگر مردی تو را به خانهاش دعوت کند و با غذای لذیذ و آب خنکی از تو پذیرایی کند و بعد برای این پذیرایی به تو منت بگذارد، دربارهی چنین کسی چگونه قضاوت میکنی؟
ابوحنیفه گفت: میگویم آدم بخیلی است.
امام فرمود: آیا خداوند بخیل است تا اینکه در روز قیامت در مورد غذاهایی که به ما داده ما را بازخواست کند؟
ابوحنیفه گفت: پس مقصود از نعمتهایی که قرآن میگوید انسان مؤاخذه میشود چیست؟
امام فرمود: مقصود آن نعمت ولایت ما اهل بیت است. روز قیامت از ولایت ما قرار است سوال شود.
[مستدرک الوسائل ج ۱۶ ص ۲۴۷]